تاريخچه اي از تكامل نثر فارسي

نام درست اين زباني كه اينك آثار ادبي خود را بآن مينويسيم زبان دَريست و پدران ما از آغاز كه آنرا درون ادب بكار اند اين زبان را بدين مام خوانده اند. همسر نجم الدىن شرىعتى کىست درون همة اين اسناد هر زباني را كه درون ايران معمول بوده زبان پارسي يا فارسي گفته اند و دو نوع مـهم ايراني آنرا « فارسي دَري» و فارسي « پهلوي » نام داده اند . همسر نجم الدىن شرىعتى کىست دري و پهلوي از زمان ساسانيان تاكنون هميشـه درون ايران شانـه بشانـه و پهلو بپهلو باهم بوده اند . دري زبان مشرق و شمال شرقي ايران تاري و تهران امروز و پهلوي زبان قسمت هاي ديگر ايران بوده هست . تفاوت دري با پهلوي تنـها تفاوت مختصريست كه درون مخرج هاي حروف و در بعضي از مفرداتست و الا تركيب زبان و صرف افعال و ريشة هر دو يكيست و قسمتي از آن از پارسي باستان يعني زبان هخامنشيان و قمستي ديگر از زبان اوستا آمده هست . از روزي كه دري زبان ادبي دوره اسلامي ايران شده پهلوي درون همان سرزمين اصلي خود بصورت زبان روستائي با لهجه و يا زبان ولايتي باقي مانده هست و درون دورة اسلامي آنچه شعر باين زبان گفته اند آنرا « فهلويات» ناميده اند، همسر نجم الدىن شرىعتى کىست مانند اشعار بابا طاهر عريان و بندار رازي و پور فريدون و اشعار شيرازي سعدي و حافظ و اشعار زبانـهاي پهلوي آذربايجان و دو بيتي هاي ديگري كه درون فارس و كرمان و خوزستان و نواحي ديگر باقي مانده و آنچه اشعار بزبان طبري و مازندراني و گيلك و تات و كردي و لري و بختياري و شوشتري و زبانـهاي روستائي نواحي ديگر ايران مانده هست .
آنچه از نثر پهلوي براي ما باقي مانده از كتابهاي ديني زردشتيست يا درون متوني كه زرتشتيان با خود ايران بهند و در آنجا نگاهداشته اند و تقريباً همة آنـها درون دورة اسلامي فراهم شده و ميتوان گفت بجز كتيبهاي ساساني و سجع سبكهاي آنزمان ديگر اثري از پهلوي دورة ساساني نداريم .
اما زبان دري كه قسمت هاي كهن آنرا خاور شناسان ندانسته و بخطا « پهلوي اشكاني » يا « پهلوي شمالي » يا پهلوي شرقي» و يا « پهلوي كلداني » نام گذاشته اند درون حدود سال 20 پيش از ميلاد نخستين آثار قديم آن بدست آمده هست و اينك نزديك 1970 سال از آن ميگذرد. درون همـه اين مدت اين زبان درون ايران يا لااقل درون قسمت شرقي و شمال شرقي ايران قديم رايج بوده و نـه تنـها اكنون هم لهجها و زبانـهاي روستائي مختلف درون همين نواحي از آن باقيست بلكه درين مدت هزار و نـهصد و هفتاد سال آثار فراوان از تحولات تاريخي آن بدست داريم كه خاور شناسان باز بخطا نامـهاي جعلي و نادرست روي آنـها گذاشته اند و بترتيب تاريخي آنـها را زبان اشكاني يا پارتي و يا مانوي و زيان پازند ناميده اند . از آخرين مرحلة زبان دري كه همان زبان ادبي امروز ما باشد كه درون دورة بعد از اسلام درون مشرق ايران آشكار شده هست قديمترين سندي كه داريم مقدمة قديم شاهنامـه هست كه درون سال 346 هجري يعني هزار و هشتاد و يك سال پيش نوشته شده هست و اين متن يگانـه سند ماست كه تاريخ تحول زبان دري را درين هزار و اند سال معين كند .
از مطالعه درون آثار مدرن و كتابها و رسايل و مكاتيب كه درين دوره باقي مانده ميتوان درجات و مراحل تحول نثر فارسي را معلوم كرد. درون قرن چهارم يعني درون دورة ‌سامانيان هنوز نثر دري بسيار ساده و بسيار نزديك بنثر پهلوي بوده هست . با آنكه كلمات تازي درون آن محدود بوده ترتيب معين و معلومي درون ميان نيوده هست يا اينكه حدودي درون ميان بوده كه امروز بر ما معلوم نيست مثلاً ر ترجمة بلعمي از تاريخ طبري تقريباً همـه جا درون شرح وقايع كلمة «حرب » بكار رفته و لفظ بسيار رايج « جنگ » و يا كلمات دور تر مانند « رزم » و « نبرد » و « كارزار » و مانند آنـها ديده نميشود و گوئي درون آنزمان از كلمة « حرب» تازي معني خاص اراده ميكرده اند كه از كلمات فارسي نظير آن بر نمي آمده هست .
رويهمرفته درين دوره نثر زبان دري بسيار مساده و بسيار روان و كملها همـه جا كوتاه و بريده بريده هست و مطلقاً كلمات مرادف درون آن ديده نميشود و تقرباً همـه جا صفت بر موصوف مقدمست و اين سياق قديم زبان دريست چنانكه درون پهلوي نيز هميشـه چنين بوده هست . درون سراسر آثار نثري كه تاز دورة ساماني و قرن چهارم باقي مانده هست مانند كتاب لابنيه عن حقايق الادويه و هدايۀ المتعلمين ابوبكر ربيع بن احمد اخويني بخاري و عجايب البلدان يا عجايب الدنيا از ابوالمويد بلخي و حدود العالم من المشرق الي المغرب و ترجمـه تفسير طبري و كتاب البارع درون احكام نجوم از ابونصر حسن بن علي قمي و رسايل فارسي ابن سينا و ابوالريحان بيروني همين اصول كاملاً پا برجاست . چنان مينمايد كه درون اواخر اين دوره كساني كه كتابهائي بزبان دري درون علوم دقيقه مانند طب و رياضيات و نجوم و غيره نوشته اند هر اصطلاح علمي را كه لازم داشته اند از زبان تازي گرفته اند و اينكار بر ايرانيان با ذوق آن زمان گران آمده هست و كوشيده اند اصطلاحاتي بزبان دري وضع كنند و بجاي اصطلاحات زبان تازي بكار برند چنانكه ابن سينا درون دانشنامة علائي و ابولريحان بيروني درون كتاب التفهيم اين كار را كرده اند .
بگمان من اينكار يعتي ترجيح فارسي بر تازي حتي درون اصطلاحات علمي اساساً از تعصبات اسميعيليه بوده هست زيرا كه ابن سينا از خانوارة اسمعيلي بوده و ابولريحان نيز از اسمعيليه بوده هست و همي توجه را درون قرن بعد ناصر خسرو دركتاب هاي متعددي كه بزبان پارسي نوشته و حتي درون كتاب كشف المحجوب ابو يعقوب سكزي كه بفارسي ترجمـه كرده داشته هست . دليل اينـهم آشكارست و پيداست كه اسمعيليه بجلب عوام و تودة مردم بيشتر اهميت ميداده اند که تا بجلب خواص و يكي از اركان تبليغ و دعوت درون نزدشان تعليم عامة مردم بوده هست و بهمين جهت ايشان را « تعليميه» مي گفتند و ناچار براي تعليمات خود ميبايست بزبان مادري و طبيعي مردم ايران متوسل شوند و انست كه زبان دري را اختيار كرده و در ترويج و توسعة آن مي كوشيده اند.
در آغاز قرن پنجم و در دورة غزنويان همان اصول نثر دورة ساماني باز پا برجاي بوده هست چنانكه مؤلف زين الاخبار كاملاً همان زبان را بكار هست و درون كتاب هاي مـهم اين دوره مانند نوروز نامة امام عمر خيام و كشف المحجوب هجويري و بيان الاديان ابوالمعالي غزنوي و سياست نامة نظام الملك و نصيحت نامة امير عنصر المعالي معروف بقابوس نامـه و كتاب ها و رسايل فارسي امام حجت الاسلام محمد غزالي و كتاب السوانح في معاني العشق برادرش احمد غزالي و ترجمة تاريخ بخاراي ابونصر قباوي همـه بهمين روش نوشته شده و درين ميان تنـها تاريخ مسعودي ابولفضل بيهقي كه قسمتي از كتاب بزرگ جامع التواريخ يا جامع في تاريخ آل سبكتكين اوست كه بما رسيده ازين قاعده مستثنا نيست و بجاي جمله هاي بريده و كوتاه كه درون كتاب هاي ديگر هست گاهي درون آن جمله اي بلند و پيچيده ديده ميشود كه جاي اجزاي جمله نيز از قاعدة معمولي و سياق عادي زبان دري تجاور مي كند و پس و پيش ميشود . از جا هاي مختلف كتاب پيداست كه اين نسخه كه بما رسيده نسخة منقح و پاكنويس شدة آن كتاب نيست بلكه يادداشت هائيست كه مؤلف روز بروز مي كرده و در صدد بوده هست كه بعد آنـها را بزبان ادبي و ساده بنويسد و مجال نكرده هست و بهمين جهت درون متن كتاب كه نامـهاي آن زمان را از انشاي ابونصر مشكان صاحب ديوان رسالت غزنويان نقل ميكند انشاي آنـها با انشاي كتاب تفاوت دارد و بمراتب روان تر و ساده ترست و چند جا نيز كه نامـهاي تازي خليفه و پاسخ آنـها را ترجمـه كرده هست آن ترجمـه ها نيز ساده تر و روان ترست .
استثناي دومي كه درون كتاب هاي آندوره هست رسايل فارسيست كه بخواجه عبدالله انصاري نسبت ميدهند و در همة انـها روش تازه اي درون انشاي فارسي ديده ميشود كه سجع و قافيه و تكرار هاي فراوان درون آن هست و با آثار ديگر اين زمان تفاوت بسيار فاحش دارد و بهمين جهت عقيدة من انست كه اين رسايل فارسي كه شمارة انـها بسيارست قطعاً از عبدالله انصاري صوفي معروف قرن پنجم نيست و از عبدالله انصاري سلطان پوري از مشايخ صوفية ساكن هندوستان درون قرن دهم بوده كه درون 1006 از جهان رفته هست و دلايل بسيار درون اثبات اين مطلب هست نخست آنكه برخي از عبارات گلستان سعدي درين رسايل ديده ميشود ، ديگر آنكه پاره اي مطالب تاريخي درون آنـها هست كه قطعاً مربوط بزمانـهاي بعد از عبدالله انصاري و قرن پنجمست وانگهي مؤلف اين رسالات اشعاري سروده كه درون در پايان آنـها انصاري و پير انصار و پير هري تخلص ميكند و قطعاً معمول نبوده هست و نيز درين اشعار كلماتي هست كه درون آثار گويندگان ديگر قرن پنجم ديده نشده هست . از همـه گذشته قطعيست كه سبك مسبح و مقفي را درون نثر نخست درون زبان تازي بكار اند و در قرن چهارم و پنجم ابوبكر خوارزمي متوفي درون 383 و بديع الزمان همداني متوفي درون 398 و ابونصر عتبي متوفي درون 427 آنرا بكار اند و پس از آن تنـها درون قرن ششم درون زبان فارسي رايج شده و حميدالدين بلخي مقامات حميدي را بتقليد از مقامات حريري متوفي درون 516 و مقامات زمخشري متوفي درون 5238 و اطواق الذهب او و اطباق الذهب شرف الدين عبدالمؤمن شفروه نوشته هست . بدينگونـه روش قطعي و رايج سيك زبان دري درون سراسر قرن پنجم همان روش قرن چهارم و دورة سامانيان بوده هست .
در قرن ششم بيشتر كتابهاي مـهم مشايخ تصوف مانند نجم الدين كبري و مجدالدين بغدادي و عزيزالدين نسفي و روزبهان بقلي و بهاء الدين ولد و احمد جام و شـهاب الدين سهروردي و شاه سنجان خوافي و الوالنجيب سهروردي و ابونصر خانقاهي سرخسي و عين القضاة همداني و عبدالقادر گيلاني و دانشمندان نامي اين دوره مانند امام فخر رازي و عمرين سهلان ساوجي و سيد اسمعيل گرگاني و حبيش بن قطان مروزي و كفاية التعليم محمد بن مسعود غزنوي و تفسير بيان الحق نيشابوري و تفسير سيف الدين درواجكي و تفسير ابوالفتوح رازي و اسرار التوحيد محمدبن منور و تذكرة الاولياي عطار و سلجوق نامة ظهيري نيشابوري و رد فضايح الروافض عبدالجليل قزويني بنام مثالب النواصب و راحةالصدور راوندي و تاريخ بيهق امام ابوالحسن بيهقي و مؤلفات ديگر وي و مجمل التواريخ و القصص و ترجمة تاريخ سيستان و جوامع الحكايات و لوامع الروايات محمد عوفي و ترجمان البلاغه محمد بن عمر رادوياني نيز همـه بدينگونـه هست و بهمان سبك بي پيرايه و بي تكلف و روان و سليس قرن چهارم و پنجمست .
اما درون همين قرن سبك تازه اي درون نثر فارسي پيدا شده كه نزديك دويست و پنجاه سال درون ايران رواج بسيار داشته و كتاب هاي فراوان بدان نوشته اند و آن سبكيست كه درون استعمال لغات تازي افراط كرده و عمد داشته اند كه هر چه بيشتر بتوانند مفردات و مركبات زبان تازي را بكار برند وحتي درون استعمال آيات و احاديث و جمل و اشعار زبان تازي زياده روي كنند و منشآت و مؤلفات رشيد وطواط و عتبة الكتبة منتجب الدين جويني و التوسل الي الترسل بهاء الدين بغدادي و چهار مقالة نظامي عروضي و روضة العقول محمدابن غازي ماطوي و مكارم الخلاق رضي الدين نيشابوري و عقدالعلي احمدبن حامد كرماني و ترجمة كليله و دمنة ابوالمعالي شيرازي و سند باد نامـه و اغراض الرياسة ظهري سمرقندي و نفئة المصدر زيدري و تاج المآثر حسن نظامي و لباب الالباب محمد عوفي و تاريخ طبرستان بهاءالدين اين اسفنديار بيش و كم نمايندة اين سبك خاص بشمار مي روند.
درين دوره حميدالدين بلخي متوفي درون 599 درون سال 551 مقامات حميدي را بتقليد از بديع الزمان و حريري و زمخشري و شرف الدين شفروه نوشته و بدينگونـه نثر مسجع و مقفي را كه پر از مكررات و مرادفاتست و سبك خاصي تشكيل ميدهد درون زيان فارسي بدعت گذاشته هست و اين روش خاص درون دورهاي بعد نيز رواج خواهد داشت .
در قرن هفتم هنوز عده اي از نويسندگان بزرگ همان سادگي و رواني را درون نثر بكار اند و در كتاب هاي ادب و بيشتر درون تاريخ رعايت اين سبك را مي كرده اند و مشايخ تصوف نيز بهمان سبك كتاب پرداخته اند و معروف ترين آثاري كه بدين روشست طبقات ناصري تأليف منـهاج سراج كوزكاني و جامع التواريخ رشيدالدين فضل الله و تبصرة العوام سيد مرتضي داعي راضي و مؤلفات تجم الدين رازي و شـهاب الدين سهروردي و شمس الدين افلاكي و صدرالدين قوينوي و حمدالله مستوفي قزويني و افضل الدين كاشاني و فخرالدين عراقي وركن الدين علاء الدولة سمناني و ابن بي بي و ابوالقاسم كاشاني و معين الدين سكزي و قطب الدين بختيار اوشي كاكي رضي الدين لا لا وحيدالدين نگوري و شـهاب الدين توران پشتي و نورالدين اسفرايني كسوني و علي رامتيني و سعدالدين حموي و سيف الدين باخرزي و فريدالدين شكر گنج دهلويست .
درين دوره همان توجهي را كه ابن سينا و ابوالريحان بيروني درون اختراع اصطلاحات علمي بزبان دري و بكار بردن آنـها بجاي اصطلاحات زبان تازي داشته اند دانشمند معروف افضل الدين كاشاني هم داشته هست و بهمين جهت آثار بسيار جالب و مـهم او از بهترين نمونـهاي زيان دري فصيح بي پيرايه بشمار ميرود. بالعكس برخي از علماي نامي اين دوره مانند خواجه نصير الدين طوسي و قطب الدين شيرازي و ناصرالدين بيضاوي درون كتاب هاي علمي خود بيش از پيشينيان خويش كلمات و اصطلاحات تازي بكار اند .
اين مـهم تنـها درون سالهاي آخر قرن دوازدهم آشكار شد و مـهمترين مؤسس اين انديشـه و مؤثر ترين پيشوا و راهبر و برانگيزنده ميرزا ابوالقاسم قايم مقام متخلص بثنايي وزير معروف بود . اما نتيجة اين تنـها درون قرن بعد يعني درون قرن سيزدهم آشكار شد و تقريباً درون سراسر قرن دوازدهم هنوز همان شيوهايي كه درون قرن نـهم و دهم و يازدهم رواج كامل داشته هست رايج بود . يگانـه استثنايي كه درين قرن ديده ميشود اينست كه ميرزا مـهديخان ابن محمد نثسر استرابادي منشي معروف نادرشاه كه خود درون تاريخ جهان گشاي نادري و در منشآت درباري همـه جا همان سبك پر از كنايه و استعاره را بكار و از پيشروان مـهم اين روش بشمار ميرود درون كتاب ديگر بنام درة نادره همان سبك معمول قرن ششم و هفتم و هشتم را كه درون قرون بعد متروك شده بود يعني سبك خاص زياده روي درون مفردات و مركبات زبان تازي را دوباره پيش كشيده و كتاب عجيبي كه نقادان مرددند آنرا فارسي بدانند يا تازي و بجرأت بايد گفت كه نـه تازيست و نـه فارسي نوشته هست . اين كتاب درة نادره قطعا درين روش مخصوص ناهنجار و زشت از همـه كتاب هاي اين سبك كه دشوار ترينشان تاريخ معجم و تاريخ وصاف و مرزبان نامـه و مواهب الهي و المعجم و تاج الماثرست گذشته و باوج خود رسيده هست . ازين كه بگذريم همـه نثر نويسان اين دوره پيرامون سبك پر از كنايه و استعاره و مرادفات و تكلف و تصنع ميگشته اند و نويسندگان اين دوره را هم ميتوان بدو دسته تقسيم كرد :
گروهي كه درين زمينـه بيشتر مبالغه ميكرده اند مانند ميرزا رضي تبريزي منشي الممالك ، فاضل خان گروسي ، ميرزاابوالحسن غفاري ، ميرزا علي رضا شيرازي ، ميرزا محمد صادق نامي اصفهاني ، ميرزا عبدللكريم شيرازي ، ميرزا محمد رضا شيرازي ، محمد محسن مستوفي ، ميرزا ابوالحسن گلستانـه ، عليقلي خان واله داغستاني ، محمود ميرزا قاجار متخلص بثنا ، ميرزا عبدالقادر بيدل عظيم آبادي ، مير غلامعلي آزاد بلگرامي ، سراج الدين علي خان آرزو ، نعمت خان عالي ، محمد هاشم معروف بخافي خان . گروه ديگر كه كمتر مبالغه كرده و ساده تر نوشته اند : همسر نجم الدىن شرىعتى کىست مير عبداللطيف شوشتري ، غلامحسين ابن هدايت علي خان ، سيد عبدالله شوشتري ، ميرزا جعفر طرب ناييني ، حاج محمد جعفر كبوتر آهنگي ، ملامحمد مـهدي نراقي ، حاج ملا احمد نراقي ، ميرزا محمد كلانتر شيرازي ، ميرزا عبدالرزاق صمصام الدوله ، سيد عبدالحسين شوشتري ، مير ابوطالب خان اصفهاني ، ميرزا عبدالوهاب نشاط معتمد الدوله ، ميرزا تقي علي آبادي صاحب ديوان ، عبدالرزاق بيك مفتون دنبلي ، ميرزا عبداللطيف تسوجي ، ميرزا محمد نقي مظفر عليشاه كرماني ، جان جانان مظهر ، شيخ اسدالله غالب الله آبادي ، ملا اسمعيل ذبيحي ، قاضي سعيد قمي ، حاج زين العابدين تمكين شرواني ، شيخ محمد علي حزين لاهيجي ، مير ابوالقاسم موسوي مير عالم ، نور عليشاه اصفهاني ، ملا عبدالصمد همداني عارف مشـهور .
كوششي كه درون پايان قرن دوازدهم براي تصفيه و اصلاح نثر فارسي شده بود سرانجام درون قرن سيزدهم نتجة قطعي داد و درين قرن روز بروز نثر بيشتر رو بسادگي و رواني رفته و روشـهاي ناپسندي كه درون قرون پيشين رواج كامل داشت بيش از پيش متروك مانده هست . ترديدي نيست كه بازشدن روابط دايمي درون ميان اروپا و ايران و رواج زبانـهاي اروپايي درون درجه اول زبان فرانسه و سپس انگليس و روسي و آلماني و تقليد از ادبيات اروپا باين ياري بسيار كرده هست . عدة كثير كسانيكه درون قرن سيزدهم يا از زبانـهاي اروپائي بفارسي ترجمـه كرده و يا از ادبيات اروپا تقليد كرده اند اندك اندك مردم را كاملاً بروشـهاي اروپايي و مخصوصاً بفارسي ساده و روان و بي پيرايه و طبيعي عادت داده اند . كساني هم كه درون زبانـهاي اروپائي دست نداشته اند و تنـها بادبيات جديد زبان تازي و زبان تركي رجوع ميكرده اند چون درون آن زبانـها هم پيروي از روشـهاي اروپائي معمول شده بود بدينوسيلة نا مستقيم همان اصول را درون زبان فارسي راه داده اند .
در قرن سيزدهم اروپا بسرعتي تمام رو بپيشرفت بود و پيشرفت هاي آن همـه كشور هاي اسلامي و آسيايي و مخصوصاً ايران را خيره كرده بود. ايراني كه هميشـه از آغاز تاريخ درون صف اول ملل متمدن بوده هست و درصد سال گذشته از كاروان تمدن بازپس مانده بود اين عقب افتادگي قهري و ناخواه را بحسرت و اسف مي نگريست بهمين جهت بود كه اگر دولت توجهي درون جلب فرهنگ نوين نداشت مردم خود تشنـه و خواستار آن بودند. درينكار عباس ميرزا نايب السلطنـه و ميرزا ابوالقاسم قايم مقام و بيش از همـه ميرزا تقي خان امير اتابك اعظم و حاج ميرزا حسين خان مشيرالدوله سپهسالار و صدراعظم و در مرحلة آخر حاج ميرزا علي خان امين الدوله صدراعظم مؤثر بوده اند .
نخستين اثر علمي كه از زبان هاي اروپائي بفارسي ترجمـه شده رساله اي درون فن آبله كوبيست كه محمد بن عبدالصبور خويي ترجمـه كرده و در 1245 درون تبرريز چاپ سربي كرده اند . نخستين اثر ادبي كه انتشار يافته تاريخ پطر كبير و شرل (شارل ) دوازدهمست كه درون زمان محمد شاه موسي جبرئيل نامي دو كتاب معروف ولتر را از فرانسه ترجمـه كرده و با تاريخ اسكندر كه درون زمان عباس ميرزا ترجمـه كرده بودند درون 1263 چاپ سنگي كرده اند. درون 1268 مدرسة دارالفنون كه نخستين آموزشگاه بروش آموزشگاه هاي اروپايي بود درون طهران افتتاح يافت. نخستين شمارة روزنامـه منظم و دائمي بنام « روزنامة وقايع اتفاقيه » درون روز جمعة پنجم ربيع الثاني 1267 درون طهران انتشار يافت بعد از آن درون شـهرهاي ديگر مانند تبريز و اصفهان نيز روزنامـه منتشر شد. درون هندوستان و تركيه و مصر هم ايرانيان روزنامـه هايي بزبان فارسي انتشار دادند. نخستين كتاب چاپي درون تبريز درون 1227 انتشار يافته هست . بدينگونـه صنعت چاپ كه نخست درون تبريز داير شده بود درون طهران و سپس درون اصفهان و مشـهد و تدريجاً درون شـهر هاي ديگر معمول شد . بعد از طهران نخست درون تبريز و سپس درون اصفهان و پس از آن درون برخي از شـهرهاي ديگر هم آموزشگاه هايي بروش آموزشگاه هاي اروپايي تأسيس كردند و اندك اندك آموزشگاه هايي مخصوص ان نخست درون ميان مسيحيان و سپس درون ميان يهود و زردشتيان و سرانجام درون ميان مسلمانان درون طهران تأسيس شد و رفته رفته درون شيراز و اصفهان و تبريز و مشـهد و شـهر هاي ديگر دنبال كردند.
در ادبيات و مخصوصاً درون نثر ي كه درون قرن دوازدهم آغاز شده بود درين قرن بنتيجه رسيد . باز شدن راه اروپا بايران و سفر هايي كه دانشمندان اروپايي بايران كردند سبب شد ك آثار مـهمي از دور هاي پيش از اسلام تاريخ ايران كشف كردند و بزبان هاي اوستائي و پارسي باستان و پهلوي پي بردند و خاور شناسي درون اروپا بسيار رواج گرفت و بدينگونـه ايرانيان نيز بعظمت تاريخ پيش از اسلام خود پي بردند. همين توجه سبب شد كه روح مليت درون ايران نيرو گرفت و حتي درون ادبيات وارد شد نخستين نتبجه آن بود كه چند تن از تندروان و متعصبان درون صدد بر آمدند كلمات تازي را از زبان فارسي بيرون كنند. اين از زمانـهاي بسيار قديم و چنانكه گذشت لااقل از قرن چهارم هجري درون ايران پيدا شده هست و چنانكه اشاره كردم اسمعيليه و فرق شعوبيه درين كار دست داشته اند و بهمين جهت نخست ابن سينا و ابوالريحان بيروني بدينكار دست زده اند و پس از يشان ناصر خسرو و سپس افضل الدين كاشاني درون قرن هفتم اقدام بسيار مـهمي كرده و در قرون بعد نيز جسته جسته هواخواهاني درون ميان دانشمندان ايران بوده اند از آن جمله درون قرن نـهم علامـه جلال الدين دواني گاه گاهي بفارسي سره و پيراسته از زبان تازي چيز نوشته هست . درون قرن سيزدهم درون نتيجة پيدا شدن اين انديشـها اين سليقه درون ايران نيرو گرفت نخست يغماي جندقي شاعر معروف بدينكار دست زد و نامـهايي بدن روش مينوشت ولي نخستين اثر مستقلي كه درين زمينـه داريم كتاب نامة خسروان تأليف جلالدين ميرزا قاجار پسر فتحعلي شاهست كه شاعر با ذوق دانشمندي هم بوده و مجلدات سه گانة اين كتاب را از 1285 که تا 1288 درون طهران چاپ كرده هست و اين كتاب مختصري از تاريخ ايران از آغاز که تا پايان دورة زندست .
پس از آن درون 1300 ميرزا رضا خان افشار بكشلو كتابي درون انشاي فارسي بنام « پروز نگارش پارسي » درون استانبول چاپ كرده هست و سپس ميرزا نصرالله بن محمد حسن خوشنويس اصفهاني متخلص بفدايي كه درون حيدر آباد دكن بوده كتابي درون پنج مجلد كه مجلد پنجم آن فرهنگست درون تاريخ هندوستان بنام « داستان تركتاژان هند » درون 1307 انتشار داده هست . مرحوم پدرم نيز اين روش را درون ديباچة « پزشكي نامـه » و « نامة زبان آموز » تأليف خود بكار هست . درون آن زمان ااين كار را از مظاهر ميهن پرستي ايران دوستي ميدانسته اند ولي درون نتيجه نيك انديشي و سادگي متوجه اين مسئله نبوده اند كه شيادي جعال درون قرن يازدهم كتابي سراپا نادرست و ساختگي بنام نادرست « دساتير » جعل كرده و انتشار داده و زباني پيش خود اختراع كرده و از زبانـهاي قديم ايران وانمود كرده هست و آيندگان آنرا باور كرده و كلمات اين زبان را درست و اصلي دانسته و در آينده ضبط كرده و بكار اند و حال آنكه قطعاً اين زبان هرگز و در هيچ جا بكار نرفته هست . اين نويسندگان قرن سيزدهم هم گرفتار اين خطاي فاحش كه درون آن موقع هنوز كسي متوجه آن نشده بود بوده . اين تعصب درون جعل تاريخ نيز راه يافته و كسيكه بيش از همـه گرفتار عواقب زشت آن شده ميرزا عبدالحسين سيرجاني معروف بميرزا آقا خان كرمانيست كه از شدت تعصب و ايران دوستي كه هميشـه درون نـهاد او زبانـه زن و شراره افكن بوده هست در كتاب هاي خود و مخصوصاً درون « آيينة سكندري» براي مبالغه درون عظمت ايران پيش از اسلام توجيهات ناروا و نا درست كرده هست .
درين دوره تأليف كتابهاي علمي بزبان تازي تقريباً متروك شده و تنـها گاهگاهي برخي از كتابهاي ديني را بزبان عرب تأليف كرده اند و پيداست علوم جديد كه از زبان هاي اروپايي گرفته شده ديگر مردم ايران را از علوم قديم كه بيشتر بزبان تازي نوشته اند بي نياز كرده هست . درين دوره بسياري از انديشمندان و راهنمايان سياسي و اجتماعي بدين انديشـه افتاده اند كه معايب خط كنوني را بر طرف كنند . پيروان اين عقيده بـه سه دسته منقسم شده اند . برخي معتقد بوده اند كه خط كنوني را بايد اصلاح كرد و اعراب را دركلمـه وارد كرد و حروف متشابه را از ميان برد، دسته دوم معتقد بوده اند كه خط تازه اي بايد اختراع كرد و اين دسته نيز بدو گروه تقسيم ميشده برخي از روي خط تازي خط جديد اختراع كرده اند و برخي از روي خط لاتين . دستة سوم معتقد بوده اند كه بايد خط لاتين را يا بي آنكه تصرفي بكنند و يا با تصرفات درون زبان فارسي بكار برند . درون برابر اين سه دسته كه شمارة آنـها بيشتر بوده عدة معدودي هم عقيده داشته اند كه بايد خطوط قديم ايران مانند خط اوستا و خط پهلوي و غيره را دوباره درون زبان فارسي بكار برد .
در ادبيات قرن سيزدهم عده اي از نويسندگان بوده اند كه دست بزبان هاي اروپائي نداشته و از ادبيات اروپا تقليد نكرده اند برخي ديگر
بالعكس پيرو ادبيات اروپا بوده اند . كسانيكه از ادبيات اروپايي پيروي نكرده اند حاج ميرزا معصوم ناب الصدر شيرازي ، ميرزا ابوالقاسم ذهبي شيرازي متخلص براز ، شيخ مفيد داوري شيرازي ، وقار شيرازي ، حاج ميرزا حسن صفي عليشاه ، حاج محمد كريم خان كرماني ، حاج ملا هادي سبزواري ، ميرزافضل الله خاوري شيرازي ، حاج ميرزا حسنخان فسايي، يغماي جندقي ، قاآني شيرازي ، فتح الله خان شيباني ، آقا علي اكبر بيدل شيرازي ، ميرزا محمد صادق هماي مروزي ، رضا قليخان هدايت لله باشي امير الشعراء ، سيد جمال الدين افغاني ، ميرزا محمد تقي سپهر لسان الملك ، امير عبدالرحمن خان امير افغانستان ، عليقلي ميرزا اعتضاد السلطنـه ، فرهاد ميرزا معتمد الدوله ، محسن ميرزا ميرآخور ، حسنعلي خان امير نظام گروسي ، ميرزا جعفر حقايق نگار خورموجي ، آقاي محمد حسن زنوزي ، آقا محمد علي مذهب اصفهاني، سنگلاخ تبريزي، آقا علي مدرس ، آقا محمد ابراهيم نواب ، حاج ميرزا عليخان امين الدوله ، محمد تقيخان حكيم ، ميرزا طاهر وقايع نگار ، حاج ميرزا جاني كاشاني، جوهري خراساني ، ماه شرف خانم مستورة كردستاني ، ميرزا عليرضا شـهره ، آقا محمد مـهدي ارباب اصفهاني ، حاج ميرزا عباس ايرواني متخلص بفخري . و معروف بحاج ميرزا آقاسي صدر اعظم محمد شاه ، سيد جعفر كشفي ، بهمن ميرزا بهاء الدوله ، شيخ ضياء الدين خالد مجددي نقشبندي، حاچ ميرزا محمد خان مجد الملك ، جهانگير ميرزا ، نادر ميرزا و نايب الصدر تبريزي بوده اند .
كسانيكه از ادبيات اروپا متأثر شده اند ميرزا آقاخان كرماني ، ميرزا ملكم خان ناظم الدوله ، محمد حسنخان صنيع الدوله و اعتمادالسلطنـه ، ميرزا حبيب اصفهاني ، ميرزا عبدالرحيم طالبوف تبريزي ، حاج زين العابدين مراغي ، ميرزا يوسف خان مستشار الدوله ، حاج ميرزا عبدالغفار نجم الدوله ، ميرزا محمد حسين فروغي ذكاء الملك را بايد از پيشروان اين دسته شمرد . روزنامـهاي حبل المتين درون كلكته و حكمت و ثريا درون مصر و سروش درون استانبول درون ميان نويسندگان قرن سيزدهم و اين دسته از اديبان نفوذ فوق العاده داشته اند .
درين زمان ميرزا فتحعلي آخوندف درون تفليس بزبان تركي و بتقليد مولير و گوگول و آستروسكي نويسندگان معروف روسيه چند كمدي نوشته و در تفليس بازي كرده بودند . ميرزا جعفر قراچه داغي كه درون وزارت عدلية آن زمان كار ميكرده هفت قطعه از ين كمديها را بفارسي ترجمـه كرده و در سالهاي 1288 و 1290 و 1291 قمري درون طهران انتشار داده هست . انتشار اين ترجمـها تأثير فوق العاده اي درون ادبيات آن روزگار داشته هست . كتاب ديگري كه درين دوره بسيار مؤثر واقع شده ترجمة كتاب حاج باباي اصفهاني از جيمز موريه نويسندة معروف انگليسيست كه بهترين ترجمة آن از ميرزا اسمعيل طهراني متخلص بجيرتست كه ساكن هندوستان بوده هست . مترجم اين كتاب منتهاي زبردستي را درون نقل آن بزبان فارسي بكار هست و گذشته از آن ترجمـهاي حاج محمد طاهر ميرزا را از رمانـهاي معروف الكساندر دوما پدر و ترجمـهاي اعتماد السلطنـه و دكتر خليل خان ثقفي اعلم الدوله و ميرزا ابو تراب خان نظم الدوله و ديگران نيز درين زمينـه ياري بسيار كرده اند .
چندي بعد هم كتابهاي متعددي كه حاج عليقلي خان سردار اسعد بختياري وسيلة ترجمـه و چاپ آنـها را فراهم كرده كاملاً ايرانيان را بافكار و ادبيات اروپا آشنا كرده اند.
در همين زمان نويسندة معروف جرجي زيدان كه از نصاراي لبنان بوده و در مصر ميزيسته هست گذشته از مجلة معروف الهلال كتابهاي متعدد درون مسايل تاريخي و تحقيقي انتشار داده و هر سال يك رمان ضميمة مجلة خود شامل يكي از ادوار تاريخ اسلام منتشر مي كرده هست . درون همان زمان عبدالحسين ميرزا قاجار برخي ازين داستانـها را بفارسي نقل كرده هست و بعد ازو ديگران نيز مجلدات ديگر را ترجمـه كرده اند و اين ترجمـها نيز درون پرورش ذوق ادبي ايران بسيار مؤثر بوده اند.
كتاب ديگري كه نفوذ فوق العاده بخشيده سه مجلد سفرنامة ابراهيم بيك از حاج زين العابدين مراغي ساكن استانبولست كه بي نام مؤلف انتشار يافته و گذشته از آنكه حس ميهن پرستي را درون ايران پرورش داده درون ايجاد سبك ادبي جديد هم بسيار مؤثر بوده هست .
ميرزا ملكم خان ناظم الدوله از ارمنيان جلفاي اصفهان و مؤسس لژ فراماسون درون ايران درون مدت اقامت درون لندن گذشته از روزنامة قانون كه مدتي انتشار داده رسايل اجتماعي و سياسي كوتاه نيز گاهي بي امضا و گاهي با امضا چاپ كرده هست و درين رسايل بواسطة اينكه زبان مادري وي فارسي نبوده قهراً بسيار ساده و روان و باصول محاورات چيز نوشته و اين سبك درون ميان نويسندگان آن زمان بسيار پسنديده افتاده و هميشـه آرزوي برخي از نويسندگان بوده هست كه مانند وي بنويسند. همين نفوذ را انشاي بسيار ساده و روان ميرزا عبدالرحيم طالبوف داشته هست .
ادبيات قرن چهاردهم با اين مقدمات و موجبات آغاز شده هست ، بهمين جهت درين هفتاد سال قمري كه از قرن چهاردهم ميگذرد مطلقاً اثري و نشانـه اي از سبكهاي پر تكلف و مصنوع قرون گذشته نيست و در سراسر اين دوره زبان بمنتهي درجه روان و ساده و بي پيرايه شده هست . پيداست كه درين دوره بايد روز بروز دامنة ترجمـه از زبان هاي بيگانـه توسعه يابد . درون آغاز ترجمـه از زبان فرانسه بيشتر رايج بوده و سپس از انگليسي و پس از آن از روسي و آلماني ترجمـه كرده اند و گاهي نيز از تازي و تركي بزبان فارسي نقل كرده اند اما درين ده سال اخير ترجمـه از زبان روسي بسيار توسعه يافته و اينك بعد از زبان فرانسه زباني كه بيشتر از آن ترجمـه مي كنند روسيست .
پيداست كه درين دوره بايد قهراً روزنامـه نويسي نيز روز بروز توسعه بگيرد.
فن ديگري كه درين دوره رواج كامل يافته تحقيقات ادبي و تاريخي بروش اروپاييست كه نخست مرحوم محمد قزويني راه را باز كرده و عدة كثيري ازو پيروي كرده اند . درين دوره قهراً مي بايست روز بروز بر شمارة نويسندگاني كه مقالات سياسي و اجتماعي مينويسند بيفزايد . از نويسندگاني كه درين زمينـه سرمشقهاي جالب داده اند سيد جلال الدين كاشي مدير روزنامة حيل المتين و سيد محمد رضا مدير روزنامة مساوات و سلطان العلماي خراساني مدير روزنامة روح القدس و حاج شيخ يحيي كاشاني و ميرزا جهانگير خان شيرازي نويسندة معروف روزنامة صوراسرافيل و ميرزا ملكم خان ناظم الدوله و سيد حسن اردبيلي و علي اكبر داور و ميرزا محمد صادق اميري اديب الممالك فراهاني و ميرزا محمد حسين فروغي ذكاءالملك و ميرزا علي محمد خان كاشاني مدير روزنامة ثريا و ميرزا مـهدي خان زعيم الدوله مدير روزنامة حكمت و عبدالحميد خان ثقفي متين السلطنـه و ميرزا محمد فرخي يزدي و ميرزا محمد تقي ملك الشعراء بهار درون صف نخست جاي دارند .
درين دوره كه پيروي از ادبيات اروپا زمينـه را كاملاً آماده كرده هست بسياري از نويسندگان درون صدد بر آمده اند كه آثار ادبي محض و بمعني اخص بپيروي از ادبيات اروپا مانند رمان و نوول و تئاتر فراهم كنند و بر شمارة ايشان نيز بايد قهراً روز بروز افزوده شود.
اينست كه نويسندگان قرن حاضر را بايد بچهار دستة ممتاز تقسيم كرد :
نخست كساني كه آثار ادبي محض و بمعني اخص دارند و رمان و نول و تئاتر نوشته اند و مشاهير شان بدينقرارند : علي اكبر دهخدا، صادق هدايت ، علي دشتي ، محمد علي جمال زاده ، محمد حجازي ، بزرگ علوي ، كريم كشاورز، احسان طبري ، الوالقاسم پرتو اعظم ، حسينعلي مستعان ، محمد مسعود، جهانگير جليلي ، صادق چوبك ، دكتر محمد نخعي ، جلال آل احمد ، دكتر فخرالدين شادمان ، دكتر حسين مسرور ، ذبيح الله بهروز ، صبحي مـهتدي ، دكتر شيراز پور پرتو ، محمد باقر حجازي ، حيدر علي كمالي ، رحمت مصطفوي ، محمد علي صفاري ، محمد رضا خليلي ، حسن مقدم ( علي نوروز ) ، عبدالحسين ميكده ، اعتماد زاده ، حمزه سردادور طالب زاده ، چهانگير تفضلي ، مرتضي مشفق كاظمي ، فريدون توللي ، زين العابدين رهنما ، سيمين دانشور ، ماه طلعت پسيان ، موسي نثري ، مـهدي حميدي ، صنعتي زاده كرماني ، محمد باقر خسروي، احمد علي خداداده ، م. ا. بـه آذين .

دوم كسانيكه تحقيقات تاريخي و ادبي كرده اند : محمد قزويني ،حسن تقي زاده ، محمد علي تربيت ، محد تقي ملك الشعراي بهار ، جلال
همايي، احمد يهمنيار ، دكتر رضازاده شفق،عباس اقبال ، نصرالله فلسفي ، رشيد ياسمي ، محمد علي فروغي ، مجتبي مينوي ، دكتر محمد معين ، دكتر ذبيح الله صفا ، دكتر ناتل خانلري ، حسينقلي كاتبي ، مرتضي مدرسي چهاردهي ، مدرس رضوي ، ايرج افشار ، عبدالحسين زرين كوب ، سيد احمد كسروي ، احمد اديب كرماني ، ميرزا آقا فرصت شيرازي ، بديع الزمان فروزانفر ، حسن پيرنيا مشيرالدوله ، عبدالعظيم قريب ، ابراهيم پور داود ، محمود محمود ، فريدون آدميت ، حسين مكي ، دكتر محمد مكري ، ذوالرياستين شيرازي ، سيد عبدالرحيم خلخالي ، دكتر محمد مقدم ، دكتر صادق كيا ، علي سامي ، علي آذري .
سوم نويسندگان اجتماعي و سياسي : دكتر لطفعلي صورتگر، ، مصطفي الموتي ، فرج الله بهرامي ، عميدي نوري ، ركن زادة آدميت ، جواد فاضل ، مظام وفا ، ناصرالدين شاه حسني ، محمد جناب زاده ، دكتر مظفر بقايي ، دكتر امين فر ، دكترمحمد حسين علي آبادي ، دكتر حسن شـهيد نورايي ، حسن شـهيد نورايي ، حسين شجره ، حبيب الله آموزگار ، عبدالرحمن فرامرزي ، ابراهيم خواجه نوري ، منوچهر برزگمـهر (صاحبدل) محمد زرنگار ، عباس خليلي، فرزانة يزدي ، ناظر زادة كرماني ، علي جلالي ، علي اكبر كسمايي ، احتشامي ، حسن حجازي ، رحيم زادة صفوي ،فرخ كيواني ، علي كسمايي ، ابراهيم خليلي.
چهارم مترجمان : رضا شـهرزاد ، عبدالحسين نوشين ، حسن ناصر ، مسعود فرزاد ، يوسف اعتصامي ، شجاع الدين شفا، ابوالقاسم پاينده ، رحيم نامور ، مشفق همداني ، ابوالقاسم اعتصامزاده ، كاظم عمادي ، ابراهيم الفت ، محمد علي خليلي ، علي اصغر حكمت ، زينت رام ، محمد سعيدي ، نير سعيدي ، رحمت الهي ، مـهندس كاظم انصاري ، عزت الله فرجي شادان ، علي اصغر سروش ، احمد ميرفندرسكي ، خانم حاجب ، خانم باتمانقليچ، زهرا خانلري ، احمد شـهيدي ، غلامحسين زيرك زاده ، محمد آسيم ، رضا آذرخشي ، جمال الدين اخوي ، دكتر قاسم غني ، اكبر صيرفي دانا سرشت ، مسعود برزين ، حميد نير نوري ، ابراهيم زنجاني ، حسن بديع ، حسين كسمائي ، محمود هدايت ، امير قلي اميني ، محسن خواجه نوري ، مرتضي فخرايي ، محمد علي گاشانيان ، محمد باقر سنگلجي ، اشراق خاوري ، سيد مصطفي طباطبايي ، رضا مشايخي « فرهاد» ذبيح الله منصوري .

روشـهاي ادبي اروپا درون زبان فارسي

در موقع تطبيق ادبيات ايران با روشـهاي ادبيات اروپايي تقسيمات ادبيات اروپا و ترتيبي را كه روشـهاي مختلف درون آن دشته اند نمي توان رعايت كرد زيرا همان مقتضياتي كه درون اروپا بوده و روشي را بوجو آورده درون ايران فراهم نشده و اگر فراهم شده دير تر يا زودتر بوده هست بهمين علت نـه تنـها درون آن موقعي كه سبكي درون اروپا رايج بوده درون ايران سبك ديگري رواج داشته بلكه گاهي هم روشي كه درون اروپا بوده درون ايران پيدا نشده هست .
در ادبيات اروپا نخستين سبكي كه پيدا شده سبك كلاسيك هست زيرا كه اروپاييان وارث تمدن و ادبيات يونان و رم بوده اند و در ادبيات نخست بتقليد از ادبيات يونان و رم پرداختند و آنرا ادبيات كلاسيك ميگفتند يعني ادبياتي كه بايد درس خواند و بايد سرمشق قرار دارد بهمين جهت مكلف بودند نـه تنـها زبان يوناني و لاتين را بدانند بلكه درون زبان خود هم از اصولي كه درون ادبيات يونان و رم گذاشده شده تخطي نكنند و تنـها از نويسندگان و گويندگان يونان و رم تقليد كنند .
مـهمترين اصلي كه درون ادبيات يونان و رم گذاشته شده بود قانون « سه وحدت » بود كه ارسطو بنياد نـهاده هست و درون سراسر دورة قديم و قرون وسطي و رنسانس که تا قرن نوزدهم ميلادي درون اروپا مطلقاً رواج و پيروي از آن اجباري بود . قانون سه وحدت عبارت بود از «‌ وحدت زمان » و « وحدت مكان »‌ و « وحدت عمل » بدين معني كه نويسنده مجبور بود درون اثر ادبي همة حوادث را درون يك زمان و دريك مكان قرار دهد و تنـها بشرح يك عمل بپردازد و از زماني بزمان ديگر و از مكاني بمكان ديگر و از عملي بعمل ديگر رفتن ممنوع بود يعني نويسنده نميتوانست موضوع را درون يك فصل درون كشوري يا شـهري و يا محله و خانـه اي كه درون فصل پيش ذكر نكرده هست يا درون زمان ديگري بجز آن كه درون فصل پيش آورده هست قرار بدهد و عمل ديگري را بجز آنچه درون فصال پيش شرح داده هست بميان آورد. بدينگونـه از آغاز که تا انجام اثر ادبي ميبايست واقعه درون يك محل و يك زمان رخ بدهد و همة آن اثر شرح همان واقعه و يا توضيح همان مطلب و همان عقيده باشد .
در جزئيات هم نويسندگان مكلف بودند تنـها افكار و احساساتي را كه نويسندگان يونان و رم درون آثار خود آورده اند شرح بدهند و هرچه مينويسند مأخوذ از تمدن و تاريخ يونان و رم باشد و حتي ارباب انواع و مظاهر مردم يونان و رم را معرف احساسات و افكار و حوادث و وقايع قرار دهند و اين روش را نيز از آن جهت روش كلاسيك ميگفتند كه که تا كسي ادبيات و تاريخ و اساطير يونان و رم را درس نميخواند و كاملاً نميدانست و بهمة اصطلاحات آن آشنا نبود و بذهن نسپرده بود نميتوانست اثر ادبي آماده كند و تا از روي همان سرمشق كار نمي كرد اثرش ادبي شمرده نميشد .
دوره دوم ادبيات دورة رمانتيك هست كه درون آغاز قرن نوزدهم نخست درون فرانسه و پس از آن درون آلمان و انگلستان و سپس درون روسيه نويسندگاني پيدا شدند كه اصول ادبيات كلاسيك را درون هم نورديدند و قانون سه وحدت را رها كردند و اجازه دادند شاعر ونويستده هر فكري را كه ميخواهد بهر زباني و با هر كلماتي كه لازم داشته باشد ادا بكند و بجاي اينكه مضامين خود را از تمدن يونان و رم بگيرد مجازست از دورهاي بعد و مخصوصاً از دورة نصرانيت اتخاذ بكند و حتي از كشورهاي ديگر بگيرد. پيشرو اين معروف ژان ژاك روسو بود ولي مؤسسين آن را شاتو بريان و مادام دوستال ميدانند و ويكتور هوگو و لامارتين و الفرد دو موسه و آلفردووينيي و دوستانشان درون فرانسه و شيللر و گوته درون آلمان و بايرون درون انگلستان بزرگترين نمايندگان و استادان اين روش ادبي خاصند .
نويسندگان رمانتيك مخصوصاً ميكوشيدند مضامين خود را از عيسويت و قرون وسطي و تاريخ قديم ملل مختلف و از ادبيات ملل ديگر بدست آورند. درون روش رمانتيك غزل سرائي توسعة بسيار داشت و احساسات و تصور و حتي تخيل را بر عقل ترجيح ميدادند . روش رمانتيك را درون صنايع و مخصوصاً درون نفاشي نيز وارد كرده اند و سپس درون موسيقي هم بكار اند .
سبك رمانتيك را با آن شدت و شوري كه درون ادبيات اروپايي داشته هست نميتوان درون ادبيات ايران يافت زيرا كه درون ادبيات فارسي درون قدم اول تقليد و پيروي از ادبيات قديم تر يا ملت و كشور ديگري بجز ايران پيش نيامده هست كه درون صدد نقض و طرد آن بر آمده باشند و در زبان ما بر عكس زبانـهاي اروپايي نخستين آثار ادبي كه پيدا شده تقليد از ادبيات ديگري نبوده و بهيچ وجه از يونان و رم تقليد نكرده اند كه مخالفت آنرا بتوان سبك رمانتيك ناميد و از مسيحيت چيزي گرفته نشده و اين اصطلاح رمانتيك با ادبيات ايران تطبيق نمي كند . اصطلاح رمانتيك از كلمـه رمان آمده هست كه درون بارة زبان هايي كه از زبان لاتين منشعب شده و سبكهاي معماري كه از سبك رومي تقليد كرده بودند گفته ميشد و در حقيقت مراد از سبك رمانتيك سبك ادبيات ملي ملليست كه از نژاد لاتين بوده اند .
اگر سبك رمانتيك را تنـها درون توسعه و پرورش احساسات و تصورات و تخيلات و مبالغة شاعرانـه بدانيم و از جزييات ديگر مدني و تاريخ و اجتماعي چشم بپوشيم و بخواهيم درون ادبيات فارسي نظيري براي آن پيدا كنيم مي توانيم برخي از مثنوي هاي عارفانـه و صوفيانـه مانند سير العباد الي المعاد سنائي و منطق الطير عطار و قسمت هايي را كه تخيل و تصور بيش از حقيقت جويي درون آن ديده ميشود از سبك رمانتيك بدانيم . ولي با ايت همـه بهترست بگوييم كه درون ادبيات ايران مطلقاً سبك رمانتيك بهمان مصداقي كه درون اروپا داشته ديده نشده هست و بهترست كه اين اصطلاح مظلقاً درون ادبيات فارسي بكار نشود. درون ادبيات ما درون نخستين مرحله آن دوره اي ديده ميشود كه درون ادبيات اروپا بعد از دورة رمانتيك پيدا شده يعني سبك رئاليسم و نخستين نويسندگان و شاعران ايران رئاليست يعني پيرو سبك رئاليسم بوده اند و پس از آن دورة ناتوراليسم و دورة سمبوليسم با هم پيدا شده هست و بعد از آن دورة امپرسيونيسم مدتي رواج داشته و باز برئاليسم و ناتوراليسم و سمبوليسم برگشته اند و اينك بيشتر اصول رئاليسم رواج دارد
اين نكته را بايد متوجه بود كه درون بسياري از كشور ها و از آن جمله درون ايران هر دوره ايكه پيش آمده و هر سبكي كه تازه پيدا شده دورة پيشين و روش پيشين را از ميان نبرده هست و حتي شده هست كه درون بحبوحة سبك رئاليسم كسي يا كساني باصول ناتوراليسم سخن گفته اند و چنانكه شاعراني هم بوده اند كه هم بسبك ناتوراليسم شعر گفته اند و هم بسبك رئاليست و هم چنين بسيار از شاعران سبك سمبوليست آثاري بسبك رئاليست و بسياري از امپرسيونيست ها آثاري بسبك سمبوليسم داشته اند و بهمين جهت هم درون دورهاي بعد هميشـه شاعراني كه پيرو سبك هاي سابق بوده اند ديده ميشود چنانكه حتي درون بحبوحة سبك امپرسيونيسم شاعران سبك رئاليست و ناتوراليست و سمبوليست هم بوده اند .
اين چهار اصطلاح رئاليسم و ناتوراليسم و سمبوليسم و امپرسيونيسم چون اصطلاح عمومي ادبيات همـه مللست بهتر اينست كه درون فارسي هم ترجمـه اي براي آنـها وضع نكنيم و عيناً هميم چهار اصطلاح را بكار ببريم. رئاليسم و ناتوراليسم و سمبوليسم اصطلاح مشترك درون ميان همة هنر هاي زيباست و در نقاشي و سنگ تراشي و موسيقي نيز بكار ميرود اما اين سه هنر ديگر سه اصطلاح مخصوص بخود هم دارند كه كوبيسم و فوتوريسم و سور رئاليسم ميباشد . كوبيسم عبارت از آن روشيست كه همـه چيز را درون آن باشكال هندسي تجزيه ميكنند . فوتوريسم آن روشيست كه درون آن احساسات گذشته و حال و آينده را با هم مجسم كنند و صنعت را مظهر احساسات گذشته و حال و آينده قرار دهند . سوررئاليسم يعني آن روشي كه درون رئاليسم بمنتهي درجه غلو و مبالغه كنند و از حال طبيعي و واقعي بيرون ببرند و قوة تصور و تخيل را درون رئاليسم داخل كنند . اصطلاح ديگري كه خاص هنرهاي سه گانـه يعني موسيقي و نقاشي و سنگ تراشيست و در ادبيات بكار نميرود اكسپرسيونيسم هست كه درون ادبيات بجاي آن امپرسيونيسم ميگويند .
اما درون ادبيات رئاليسم آن روشيست كه طبيع را درون همة مظاههر واقعي و حقيق محسوس آن با هر زشتي و زيبايي كه دارد معرفي كنند و جلوه بدهند و حتي زيباتر بكنند و هرچه را كه هست هم چنانكه هست شرح مي دهند .
ناتوراليست آن سبكيست كه درون آن ميكوشند تنـها مظاهر زيباي طبيع را بيان بكنند و زيبايي هاي طبيعت را نشان بدهند و هرچه را كه هست آن چنانكه بايد باشد ظاهر سازند نـه ان چنانكه هست .
سمبوليسم وقتيست كه درون ادبيات سنتي پيدا شده و تشبيهات فراوان كرده اند و در نتيجة اين تشبيهات صفات و افكار و احساسات و حتي تصورات و تخيلات هر يك نماينده و مظهر يا سمبولي پيدا كرده اند مثلاً سرو مظهر قد رعنا و گل مظهر روي تر و تازه و ماه مظهر روي تابان و ستاره مظهر دندان و نرگس يا بادام مظهر چشم و سنبل يا بنفشـه مظهر موي و عناب مظهرو تير مظهر مژگان و شمشير يا كمان يا تيغ مظهر ابرو و كژدم مظهر موي برگشته و مار مظهر زلف پيچيده و پسته مظهر دهان خندان و موي مظهر كمر باريك و نقطه مظهر دهان تنگ و ليمو يا انار مظهر و همـه از ذكر اين مظهر ها و سمبولها آن چيز و آن فكر را بياد مي آورند و گوينده و نويسنده بجاي آنكه درون اثر خود آن چيز ها را و آن انديشـها را صريحاً ذكر بكند تنـها بذكر سمبول و مظهر آنـها با باصطلاح ادبي قديم ايران چيزي كه كنايه از آنست اكتفا ميكند و در حقيقت سمبوليسم بيان روابط نـهاني اشياء با روح انسانيست .
سمبول لازم نيست حتماً مظهر و معرف چيز هاي محسوس بو مجسم باشد گاهي معاني وغير محساوسات نيز سمبول دارند مثلاً درون نظر صوفيه طوطي مظهر نفس ناطقة انساني و پروانـه يا بلبل يا سمندر مظهر عشق و فرشته مظهر الهام و وحي و كشف و شـهود و سيمرغ يا عنقا مظهر نفس جاوداني بشريست .
امپرسيونيسم وقتيست كه درون ادبيات حتي مظهر و كنايه و سمبول را هم بصراحت بيان نمي كنند و نتيجه اي را كه از آن مظهر و كنايه
در ذهن وارد شده هست مي پروارانند يعني اثري را بيان مي كنند كه آن مظهر و كنايه درون ذهن كسانيكه از آن باخبرند جاي داده هست و درون اصطلاح ادبي قديم ايران اين را استعاره ميگفتند.
رويهمرفته درون ادبيات مـهمترين چيز تشبيهست و ادباي ايران سابقاً تشبيه را داراي چهار ركن مي دانستند : شبه يعني چيزي كه آنرا تشبيه مي كنند ، مشبه بـه معني چيزي كه بآن تشبثيه ميكنند ، ادات شبه يعني كلماتي كه درون تشبيه بكار ميبرند از قبيل مثل و مانند و چون و همچون و همچو و بسان و بگونـه و همانند و همان و چونان و نظاير آنـها ، وجه شبه يعني صفت مشتركي كه درون ميان مشبه و مشبه بـه هست و باعث تشبيه ميشود . گذشته ازين تقسيمي كه درون قدما كرده اند ميتوان ركن ديگري هم بچهار ركن تشبيه افزود و آن نتيجة تشبيهست ، مثلاً درين مصرع : « رويت چو گليست نا شگفته » رو كه آن را تشبيه كرده اند مشبه و گل ناشگفته كه بدان تشبيه كرده اند مشبه بـه و « چو » ادات تشبيه و وجه شبه رنگ و زيباييست كه هم درون رو و هم درگل هست و ميتوان نتيجة تشبيه را هم درون نظر گرفت و آن جواني و طراوت و تر و تازگيست كه هم درون روي معشوق جوان و هم درون گل ناشگفته هست و شاعر خواسته هست كه آنرا درون روي معشوق خود نشان بدهد.
اين اصول را ميتوان درين چهار روش ادبي هم وارد كرد يعني درون رئاليسم و ناتوراليس مشبه و مشبه بـه و ادات تشبيه و وجه شبه هر چهار هست . درون سمبوليسم تنـها مشبه بـه و وجه شبه باقي ميماند و در امپرسيونيسم تنـها وجه شبه و گاهي هم تنـها نتيجة تشبيه باقيست و شاعر جهات ديگر را حذف مي كند .
مثلاً اين شعر رودكي كه كاملاً رئاليست هست .

بيار آن مي كه پنداري روان ياقوت نابستي
و يا چون بر كشيده تيغ پيش آفتابستي

زيرا كه مشبه را كه مي باشد و مشبه بـه را كه ياقوت تاب و بركشيده تيغ بيش آفتاب باشد و ادات تشبيه را كه پنداري و چون باشد و وجه شبه را كه درون تشبيه اول سرخي و رواني مشترك درون ميان مي و ياقوت ناب باشد و درتشبيه دوم نابندگي باشد ذكر كرده هست .
در سبك ناتورالليسم نيز اركان چهار گانة تشبيه هست منتهي شاعر طبيعت را آن چنانكه هست نشان نمي دهد بلكه آن چنانكه او ميخواهد باشد و ميپندارد بايد باشد نمايش ميدهد. مثلاً درين شعر ميرزا جلال اسير شاعر معروف ايراني هندوستان :

خاطرم زير فلك از خويش دل تنگي گرفت
دامن اين خيمة كوتاه را بالا زنيد

كه مشتاق اصفهاني همان مضمون را درين دو بيت سروده است:

سقف گردون پست و عالم كم فضا من تنگدل
تا بكي باشم خدايت درون پس اين حجاب

پا بفراش قضا فرما كه بالا تر زند
دامن اي لاجوردي خيمة نيلي طنابدر بيت اول شاعر فلك را بخيمة كوتاهي كه دامنش را بايد بالا تر زد تشبيه كرده هست و مشبه و مشبه بـه و وجه شبه هر سه آشكارست تنـها ادات تشبيه را حذف كرده . درون دو بين بعد شاعر نخست سمبولي بكار و مرادش از نـه حجابي كه درون پس آن مانده نـه پردة آسمان و نـه لفك يا نـه سپهر هست و درون بين بعد كه تشبيه خود را كرده باز مشبه مشبه بـه و وجه شبه را آورده و تنـها ادات تشبيه را حذف كرده هست .
درسبك سمبوليسم تنـها مشبه بـه و وجه شبه باقي مي ماند و مشبه و ادوات تشبيه حذف ميشوند مثلاً درين بيت حافظ :

گوشـه گيري و سلامت هوسم بود ولي
فتنـه اي ميكند آن نرگس فتان كه مپرس

تنـها نرگس فتان كه مشبه بـه و فتنـه كردن كه وجه شبهست باقيمانده و مشبه كه چشم معشوق باشد و ادات تشبيه را حذف كرده هست .
در امپرسيونيسم گاهي شاعر تنـها وجه شبه و گاهي هم تنـها نتيجة تشبيه را نگاه ميدارد و مطلقاً مشبه و مشبه بـه و ادات تشبيه را حذف ميكند مثلاً درين شعر صائب :

دندان ما زخوردن نعمت تمام ريخت
اندوهِ روزي از دل ما كم نمي شود

جز نتيجة تشبيه چيز ديگر نمانده هست زيرا كه شاعر ميخواهد بگويد ما پير شديم و از بس درون جهان مانديم و نعمت جهان را خورديم دندانمان ريخت و كسيكه دندانش ريخته باشد بآساني نميتواند چيز بخورد و آرزوي خوردن نميكند باوجود اين هنوز حرص روزي از دل ما بيرون نرفته هست و از همة اين تشبيهات و مطالب گوناگون تنـها بذكر ريختن دندان از خوردن نعمت و كم نشدن اندوه روزي از دل بسنده كرده هست .
سبك رومانتيسم بجهاتي كه پيش ازين ذكر كردم درون ادبيات فارسي آن اهميتي را كه درون ادب اروپا داشته هست ندارد با اينـهمـه درون شعر فارسي گاه گاهي ميتوان آن را يافت منتهي درون ادبيات ما رومانتيسم تقريباً همان ناتوراليسم هست و ناتوراليسميست كه شاعر تصور و تخيل و احساسات شاعرانـه را پرواز داده و در آنـها غلو و مبالغة فراوان كرده هست .
در ميان آثار سعدي و حافظ ازينگونـه مبالغها و غلو ها درون احساسات هست و حافظ بيش از سعدي دارد ، مثلاً اين غزل:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

بخود از شعشعة پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

چون من از عشق رخش ييخود و حيران گشتم
خبر از واقعة لات ومناتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينـها بزكاتم دادند

بعد از اين روي من و آينة وصف جمال
كه درون آنجا خبر از جلوة ذاتم دادند

هاتف آن روز بمن مژده اين دولت داد
كه بدان جور و جفا صبر ثباتم دادند

اينـهمـه شـهد و شكر كز سخنم ميريزد
اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند

كيمياييست عجب بندگي پير مغان
خاك او گشتم و چندين درجاتم دادند

بحيات ابد آن روز رسانيد مرا
خط آزادگي از حبس ومماتم دادند

عاشق آن دم كه بدام سر زلف تو فتاد
گفت كز بند غم و غصه نجاتم دادند

شكر شكر بشكرانـه بيفشان اي دل
كه نگار خوش شيرين حركاتم دادند

همت حافظ و انفاس سحر خيزان بود
كه ز بند غم ايام نجاتم دادند

اين غزل هرچند كه سرتاسر مشحون از اصطلاحات و مضامين و تعبيرات صوفيانة محضست و اساساً درون سبك ناتوراليسم سروده شده كاملاً رمانتيك بيرون آمده هست . اين غزل ديگر حافظ:

دوش ديدم كه ملايك درون ميخانـه زدند
گل آدم بسرشتند و بپيمانـه زدند

ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من راه نشين بادة مستانـه زدند

شكر ايزد كه ميان من و او صلح افتاد
صوفيان كنان ساغر شكرانـه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همـه را عذر بنـه
چون نديدند حقيقت ره افسانـه زدند

آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعة كار بنام من ديوانـه زدند

نقطة عشق دل گوشـه نشينان خون كرد
همچو آن خال كه بر عارض جانانـه زدند

ما بصد خرمن پندار ز ره چون نرويم
چون ره آدم خاكي بيكي دانـه زدند

آتش آن نيست كه از شعلة او خندد شمع
آتش آنست كه درون خرمن پروانـه زدند

كس چو حافظ نكشيد از رخ اندشـه نقاب
تا سر زلف سخن را بقلم شانـه زدند .
اين غزل نيز مانند همان غزل پيشين درون ضمن اينكه مشحون از مفاهيم تصوفست و بسبك ناتوراليسم سروده شده برمانتيسم
نزديكترست . حافظ از اينگونـه غزلهاي تمام كه بسبك ناتوراليسم نزديك برمانتيسم سروده بسيار دارد از آن جمله اين غزل معروفست :
مزرع سبز فلك ديدم و داس مـه نو
يادم از كشتة خويش آمد و هنگام درو

گفتم اي بخت بخسبيدي و خورشيد دميد
گفت با اين همـه از سابقه نوميد مشو

تكيه بر اختر شبگرد مكن كين عيار
تاج كاووس ببرد و كمر كيخسرو

گر روي پاك و مجرد چون مسيحا بفلك
از فروغ تو بخوشي رسد صد پرتو

آسمان كو مفروش اين عظمت كندر عشق
خرمن مـه بجوي خوشة پروين بد و جو

گوشوار زر و لعل ارچه گران دارد گوش
دور خوبي گذرانست نصيحت بشنو

چشم بد دور زخال تو كه درون عرصة حسن
بيدقي راند كه برد ازمـه و خورشيد گرو

هر كه درون مزرع دل تخم وفا سبز نكرد
زرد روبي كشد از حاصل خود گاه درو

اندرين دايره ميباش چو دف حلقه بگوش
ور قفايي خوري از دايرة خويش مرو

آتش زهد ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقه پشمينـه بينداز و برو
در ميان غزليات سعدي نيز اين گونـه غزل هاي ناتوراليسم نزديك برمانتيسم فراوانست و اين دو بيت بهترين نمونة اين سبك درون نظر سعديست :

اي مرغ سحر عشق ز پروانـه بياموز
كان دل شده را جان شد و آواز نيامد

اين مدعيان درون طلبش بي خبرانند
و آن را كه خبر شد خبري باز نيامد

بسياري از شاعران معاصر سعدي يا نزديك بزمان سعدي هم ازينگونـه اشعار ناتوراليست نزديك برمانتيك دارند از آن جمله كمال الدين اسمعيل اصفهاني ميگويد :

جهان بگشتم و آفاق سر بسر ديدم
بمردمي كه گر از مردمي اثر ديدم

ز روزگار همين حالتم پسند آمد
كه زشت و خوب و بد و نيك درون گذر ديدم

بدين صحيفة مينا بخامة خورشيد
نگاشته سخني خوش بآب زر ديدم

كه اي بدولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غره كه از تو بزرگتر ديدم

شعراي بزرگ متصوف ما كه مثنويات عارفانـه و اخلاقي بسيار سروده اند درون اغلب از تمثيلها و حكايات خود ازينگونـه تعبيرات ناتوراليست نزديك برمانتيك فراوان دارند و بيش از همـه عطار دارد از آن جمله درون مصيبت نامـه مي گويد :

خواجة‌ اكافي آن برهان دين
گفت سنجر را كه اي سلطان دين

واجيم آمد بتو زكات
زانكه تو درويش حالي درون حيات

گر ترا ملك و زري هست اين زمان
هست آن جمله از آن مردمان

كرده اي از خلق حاصل آنـهمـه
بر تو واجب ميشود تاوان همـه

چون از آن خود نبودت هيچ چيز
زين همـه منصب چه سودت هيچ نيز

از همـه كس گرچه داري بيشتر
مي ندانم كس زتو درويشتر
بهمين سبك درون الهي نامـه ميگويد :

چو اسكندر بزاري درون زمين خفت
حكيمي بر سر خاكش چنين گفت

كه شاها تو سفر بسيار كردي
وليكن نـه چنين كين بار كردي

بسي گرد جهان گشتي چو افلاك
كنون گشتي تو ازگشت جهان پاك

درين سبك گاهي ناتوراليسم شاعر از مبالغه و اغراقي كه درون تصور و تخيل و پروردن احساسات و غلبة احساسات درون سبك رمانتيسم هست ميگذرد ، مثلاً اسيري اصفهاني شاعر قرن يازدهم ميگويد :

يكي از اسيران مسكين نفس
نمي راند درون بزم از خود مگس

كه گر يابد از راندن من كران مبادا دهد زحمت ديگران

اين سبكهاي چهار گانة اساسي ادبيات فارسي يعني رئاليسم و ناتوراليسم و سمبوليس و امپرسيونيسم درون نظم و نثر هر دو هست اما چون درون نظم نمايان تر و آشكار ترست و شاعر زيبائي ها و لطايف و محسنات هر سبكي را بهتر نمايش ميدهد اين چهار روش را درون شعر معرفي ميكنم:
نخستين شاعران زبان فارسي از روز اولي كه بزبان دري يعني زبان كنوني ادبي ماگشوده اند يعني از اواخر قرن سوم هجري كه شعر فارسي پيدا شده رئاليست بوده اند و اين سبك كاملاً درون قرن چهارم و پنجم رواج داشته هست . درون اواخر قرن پنجم اندك اندك شاعران ناتوراليست پيدا شده اند و چون سمبول درون تصوف اهميت بسياردارد و صوفيه براي اينكه نميتوانسته اند مطالب خود را آشكار بهمـه كس بگويند ناجار كنايات و استعارات و سمبول هاي گوناگون اختيار كرده و در شعر خود بكار اند بهمين جهت شعر تصوف از آغاز پيرو سبك سمبوليسم بوده و از همان قرن پنجم كه شاعران متصوف بناي سخن گفتن را گذاشته اند شعر سمبوليست دوش بدوش شعر ناتوراليست پيدا شده هست . سمبوليسم درون تصوف دامنة بسيار وسيع دارد و باندازه ايست كه حدود براي آن نميتوان معين كرد چنانكه حتي ابوسعيد ابوالخير ميگويد :

پنـهان و جلي چو گنج دقيانوسم
پيدا و نـهان چو شعله درون فانوسم

القصه درين چمن چو بيد مجنون
مي بالم و در ترقي معكوسم

گاهي سمبوليسم او ازينـهم دشوار ترست و دورتر ازين مي شود و مي گويد :

پي درست و در كهسارست
ماهي سريشمين بدريا بارست

بز درون كوهست و توز درون بلغارست
زه كردن اين كمان بسي دشوارست

باز از اين هم بالاتر ميرود و ميگويد :

حورا بنظارة نگارم صف زد
رضوان بتعجب كف خود بر كف زد

يك خال سيه بر آن رخان مطرف زد
ابدال ز بيم جنگ درمصحف زد

حافظ چنانكه گذشت عزلهاي بسيار دارد بسبك ناتوراليسم كه برمانتيسم نزيكست و حال آنكه اساساً وي شاعر سمبوليست و يكي از برجسته ترين سمبوليست هاي ايرانست و بيان او درون سمبوليست بمنتهي درجة زيباييست ، مثلاً ميگويد :
فكر بلبل همـه آنست كه گل شد يارش
گل درون انديشـه كه چون عشوه كند درون كارش

يا جاي ديگر:

بنال بلبل اگر با منت سر ياريست
كه ما دو عشق زاريم و كار ما زاريست

گاهي سمبوليسم خود را بجايي ميرساند كه امپرسيونيسم از آن بيرون ميآيد ، چنانكه ميگويد :
اي كه از گوچة معشوقة ما مي گذري
با خبر باش كه سر ميشكند ديوارش

و درين شعر خظري را كه درون گذشتن از كوي دلدار متوجه دالدادگان ميشود بدين زبان خاص امپرسيونيستها بيان ميكند. اين دو نمونة ديگريست از امپرسيونيسم حافظ :

مراد ما ز تماشاي باغ علم جيست
بدست مردم چشم از رخ تو گل چيدن

بمي پرستي از آن نقش خود بر آب زدم
كه که تا خراب كمم نقش خود پرستيدن

بدينگونـه حافظ نخستين كسيست كه سمبوليسم را بامپرسيونيسم تبديل كرده ولي امپرسيونيسم تنـها درون قرن دهم بمنتهاي رواج خود رسيده و تا پايان قرن يازدهم درون اعتبار كامل خود باقي مانده هست و فغاني شيرازي و نظيري نيشابوري و فيضي و ظهوري ترشيزي و شاعران ديگر هندوستان اين سبك را كامل كرده و سرانجام كليم كاشاني و صائب تبريزي و بيدل دهلوي و ميرزا جلال اسير و شيخ اسدالله غالب دهلوي و شيخ محمد علي حزين لاهيجي و معاصرينشان درون ايران و هندوستان و افغانسان آنرا بحد كمال و گاهي هم بسرحد افراط و مبالغه رسانبده اند .
در ايران درون قرن دوازدهم شعراي اصفهان مانند مشتاق و هاتف و عاشق و رفيق و صهبا و آذر و صباحي و ديگران بسبك ناتوراليسم برگشته اند و سپس درون قرن سيزدهم نشاط و صبا و يغما و قاآني و سروش و فتح الله خان شيباني و فروغي بسطامي و در زمان ما اديب الممالك و ملك الشعراء بهار بيشتر پيرو رئاليسم قرن چهارم و پنجم بوده اند .
سابقاً شعر فارسي را بسه سبك كه معرف سه دوره بود و بسه ناحيه منسوب كرده بودند معرفي ميكردند : سبك تركستاني يا خراساني كه از نخستين شاعران ايران شروع ميشد و بشعراي قرن ششم يعني نظامي و خاقاني و كمال الدين اسعميل و معاصرين ايشان منتهي ميشد و دوم سبك عراقي كه از نظامي و ديگران شروع ميشد و بعرفي منتهي ميگشت سوم سبك هندي كه از عرفي و از زمان اتتشار شعر فارسي درون هند شروع ميشد .
در حقيقت مراد از سبك خراساني يا تركستاني همان سبك رئاليسم و مراد از سبك عراقي همان ناتوراليسم و مراد از سبك هندي همان امپرسيونيسم هست و درين ميان شعراي سمبوليست را كه بيشتر متصوفه باشند داراي سبك جداگانـه اي ندانسته اند .

اينك نمونـهائي از شعراي رئاليست ايران :
رودكي درون وصف بهار و مظاهر زيباي طبيعت ميگويد :
آن ابر بين كه گريد چون مرد سوگوار
و آن رعد بين كه نالد چون عاشق كئيب

خورشيد را ز ابر دمد روي گاه گاه
چونان حصاريي كه گذر دارد از رقيب

لاله ميان كشت بخندد همي ز دور
چون پنجة عروس بحنا شده خضيب* (*رنگين )

بلبل همي بخواند درون شاخسار بيد
سار از درخت سرو مرو را شده مجيب* ( * جواب دهنده)
رودكي درون وصف مظهر زشت و زيبا:
آن زنخدان بسيب ماند راست
اگر ازمشك خال دارد سيب
رودكي درون سبك رئاليسم كامل و مظهر زشد و زيبا :
اين جهان پاك خواب كردارست
آن شناسد كه دلش بيدارست

نيكي او بجايگاه بدست
شادي او بجاي تيمارست

چه نشيني بدن جهان هموار
كه همـه كار او نـه هموارست

دانش او نـه خوب و چهرش خوب
زشت كردار و خوب ديدارست
رودكي درون مديحه ميگويد بسبك رئاليسم و مظهر زشتي :
دايم برجان او بلرزم زيراك
مادر آزادگان كم آرد فرزند

كيست بگيتي خمير ماية ادبار
آنكه باقبال او نباشد خرسند

اي ملك از حال دوستانش همي ناز
اي فلك از حال دشمنانش همي خند
فرديد الدين عطار بسبك رئاليسم و مظهر زشتي :
بنشين كه عمر رفت و دريغا بدست ماند
برخيز و رو كه بانك برآمد كه الصلا

خو كرده اند جان و تن از ير گه بهم
خواند شد هر آينـه از يك دگر جدا

بگري چو ابر و زار گري و بسي گري
در ماتم جدايي اين هر دو آشنا

اول ميان خون بده اي درون رحم اسير
و آخر بخاك آمده اي هور و بي نوا

از خون رسدي اول و آخر شدي بخاك
بنگر كه اولت چه بدو آخرت كجا

رويي كه ماه نو بگرفتي بنيم جو
در زير خاك زرد شود همچو كهربا

تو طفل اين جهاني و ناديده آن جهان
گهوارة تو گور و تو درون رنج و در عنا

دو زنگي عظيم درون آيند گرد تو
از نيكي و بدين بپرسند ماجرا

نـه مادريت بر سر و نـه مشفقيت يار
اي واي بر تو گر نرسد رحمت خدا

تو درون ميان خاك فرو مانده و اسير
گويا زبان حال تو با حق كه ربنا

آن شيشـه گلاب كه بر خويش مي زدي
برخاك تو زنند بر آرند از آن عزا

تو چون گياه خشك بريزيده زير خاك
تابنگري ز خاك تو بيرون زند گيا

تو زير خاك و بي خبران را خبر نـه زانك
بر شخص تو چه ميرود از خوف و از رجا

چون مدت مديد برين كار بگذرد
جاي گذر شود سر خاكت بزير پا

خاك تو خاك بيز بغربال مي زند
باد هواي تو بر آن خاك بر ولا

بسيار چون ببيزدت و باز جويدت
نقدي نيابد از تو كند درون رهت رها

تو پايمال گشته و هر ذره خاك تو
برداشته زبان كه دريغ و حسرتا

بسبك رئاليسم حافظ :
گشت بيمار كه چون چشم تو گردد نرگس
شيوة او نشدش حاصل و بيمار بماند
بسبك رئاليسم با مظهر زشتي از رفيع الدين لنباني شاعر قرن هفتم :
چون كشته ببيني ام دوكرده فراز
از جان تهي اين قالب پرورده بناز

بر بالينم نشين و مي گوي براز
كاي گشته ترا من و پشيمان شده باز
منوچهري بسبك رئاليسم و مظهر زشتي :
سر از البرز بر زد خرص خورشيد چون خون آلوده دردي سر ز مكمن

در سبك ناتوراليسم شاعر هميشـه ميكوشد جلوة ديگري از طبيعت جز زيبائي آنرا نشان ندهد و اگر هم بخواهد زشتي ها را آشكار كند آن را آرايش ميدهد و بصورت زيبا درون مي آورد ، فريدالدين عطار درون موقعيكه مي خواهد نا سازگاري جهان و مرگ و گدايي را وصف بكند چنين بيان مي كند :
ببلاي جهانت دارم دوست
گرچه تو از جهان بلاي مني + تو كه جان مني بجاي مني

گر نمانم من اي صنم روزي + تو كه جان مني بجاي مني

جاودان يادشـه شود عطار + گر توگوئي كه تو گداي مني

شاعر ديگري درون استقبال اين غزل نماز خواندن معشوق را بسبك ناتوراليسم چنين بيان ميكند:
درنمازي و رشك مي كشدم + گرچه دانم كه با خداي مني

سعدي درون همين سبك عم عشق را كه بالا ترين غمـهاست و غمـهاي ديگر را از ياد ميبرد چنين وصف ميكند :
غم عشق آمد و غم هاي دگر پاك ببرد + سوزني بايد كز پاي بر آرد خاري

و جاي ديگر درويشي و انگشت نمايي و ملامت را چنين آرايش مي كند :‌
غم درويش و انگشت نمايي و ملامت + هم سهلست تحمل نكنم بار جدايي

ميرزا عبدالباقي طبيب اصفهاني شاعر قرن دوازدهم محروم رفتن از نزد دلدار را بدين گونـه آرايش ميدهد :
قسمتم كاش بدان كوي كشد ديگر بار + كه از آن مرحله من دل نگران بستم بار

يا تهديد بمعشوق را بدين گونـه جلوه مي دهد :
مرجان دلم را كه اين مرغ وحشي + ز بامي كه برخاست مشكل نشيند

غبار همداني شاعر قرن گذشته نيستي را چنين وصف ميكند :
عنقريبست كه از ما اثري باقي نيست + شيشـه بشكسته و مي ريخته و ساقي نيست
در سبك سمبوليسم درين رباعي منسوب بابوسعيد ابوالخير از پوست دايره كنايه اي براي پوست پوشي زيردستان و از حلقهايي كه بر آن آويخته هست كنايه اي براي فرمان برداران و غلامان حلقه بگوش و از زدن دايره و بانك كردن آن كنايه اي براي اظهار شوق و از نزدن و خاموش ماندن آن كنايه اي برايفروبستن از ايراد و اعتراض آمده هست :
چون دايره ما ز پوست پوشان توايم + درون دايرة حلقه بگوشان توايم
گر بنوازي زجان خروشان تو ايم + ور ننوازي هم از خموشان توايم
درين رباعي حافظ آزار و بي رحمي چشم و خط معشوق را بكنايه ازينكه برگشتن عاشق محضر بسته يعني حكم داده اند باوجود اينكه خط پريشان و چشمان كه گواه اين حكم اند مست اند و خط پريشان و شـهادت مست درون احكام شرعي باطلست چنين وصف مي كند :
چشمان و خطت بيك ديگر بنشستند + بر قتل من دل شده محضر بستند
قاضي تو درين ميانـه فتوي چه دهي + خطيست پريشان و گواهان مستند
جاي ديگر حافظ از طاق مقوس محراب كه مانند ابروي يارست كنايه اي مي گيرد كه حتي از تصور اين معني درون ذهن شاعر محراب نيز بفرياد آمده هست :
درنمازم خم ابروي تو درون ياد آمد + حالتي رفت كه محراب بفرياد آمد
يا اينكه از شش برگ سفيد داشتن نرگس كه بشكل درمـهاييست و هركه بخواهد عيش بكند درم درون راه مي بكار مي برد و در بهار درون كنار گل نرگس مي ميخورند چنين نتيجه ميگيرد:
رسيد موسم آن كز طرب چو نرگس مست + نـهد بپاي قدح هر كه شش درم دارد .
سخاي اصفهاني از گهري كه درون راه احسان بدامان كسي مي ريزند كنابه براي اشكي كه درون شب هجر بر دامان مي ريزد گرفته هست :
در شب هجر تو شرمندة احسانم كرد + ديده از بس گهر اشك بدامانم كرد
در سبك امپرسيونيسم صائب دستي را كه بطمع پيش كسي دراز ميكنند بپلي تشبيه كرده هست و چون پل را براي اين مي بندند كه از آب بگذرند و هر كس طمع داشته باشد از آبروي خود ميگذرد چنين بيان مي كند :
دست طمع كه پيش كسان مي كني دراز + پل بسته اي كه بگذري از آبروي خويش
غني كشميري درون اينكه ساقة نرگس ميان تهي و مانند قلمست و از زمين آب ميگيرد و كسي كه دندانش درد ميكند بايد باني يا قلم آب بخورد براي تشبيه چشم معشوق و رقابت نرگس با آن و صدمـه ديدن ازين رقابت چنين نتيجه ميگيرد:
نرگس از چشم تو دم زد بر دهانش زد صبا + درد دندان دارد اكنون ميخورد آب از قلم
جاي ديگر از اينكه چشم را مست گفته اند و هر كس بميكده برود خوش دل بر ميگردد چنين نتيجه گرفته :
چو ميل سرمـه بر آمد ز چشم جانان گفت + كه سير ميكده شويد غبار خاطر را .
شوكت بخاري از اينكه گفته اند دل مور تنگست و دهان معشوق هم تنگست و نقاش چيز كوچك را با قلم موي كوچك بايد بسازد چنين نتيجه ميگيرد :
ز ساية مژة چشم موريست قلم + چو مي كشيد مصور دهان تنگ ترا
شيداي هندي از اينـه ميگويند افسونگر خاك را بو ميكند و از بوي آن ميداند كه درون آن مار هست يا نـه و زلف يار را هم بمار تشبيه كرده اند چنين نتيجه گرفته هست :
فسو نگرداند آن خاكي كه از وي بوي مار آيد + شناسم بوي زلفت را اگر درون مشك تر پيچي
ناصر علي هندي از اينكه شيشـه ها را زره پوش مي كرده اند و اينكه جوش مي مانند چشمة زره هست و زره برا براي جمگ ميپوسند جنگ داشتن مست را با زاهد چيني بيان ميكند :
كدامين مست را امشب سر جنگست با زاهد + كه مينا هم زجوش مي زره زير قبا دارد
كليم كاشاني از اينكه درون هواي خوش مردم يكتا پيرهن ميخوابند و مردگان هم با كفن مانند آنست كه يكتا پيراهن خوابيده اند براي اينكه بگويد نيستي بهتر از هستيست چنين نتيجه ميگيرد:
خوش هواي سالمي دارد ديار نيستي + ساكنانش جمله يكتا پيرهن خوابيده اند
صائب تبريزي ازين كه كسي براي برخاستن بايد دست ديگري را بگيرد رساندن رتبة شعر خود را بر آسمان يعني بجاي بسيار بلند چنين بيان ميكند :
صائب كسي برتية شعرم نمي رسد + دست سخن گرفتم و بر آسمان شدم
باز صائب جاي ديگر اينكه درون اضطراب نبض مي تپد و سينـه گرم ميشود گذشتن معشوق را از صحرا و اينكه راه كوبيده درون ميان صحرا بواسطة نا همواري مانند آنست كه موج ميزند و گرمست چنين بيان ميكند:
كه گذشته هست ازين باديه ديگر كامروز + نبض ره مي تپد و سينة صحرا گرمست ؟
صائب اين نكته را كه هر كس شـهيد بشود ديگر بانك نمي كند و شـهيد نگاه معشوق پرخاشي ندارد و هر كس كه سرمـه بخوردش بدهند آوازش خراب مي شود اين نتيجه را گرفته است:
از شـهيدان نگاهت ناله هرگز برنخاست + گو بيا از سرمـه دادند آب شمشير ترا
باز وي ازين نكته كه دلداده بي تابست و نام كسان را روي نگين مي كنند و اگر نگين را درون فلاخن بگذارند و بيندازند درون موقع فرود آمدن جستن مي كند و معشوق كه آسوده باشد از رنج و بي تابي عاشق خبر ندارد چنين نتيجه مي گيرد : دل آسوده اي داري مپرس از صبرو آرامم + نگين را درون فلاخن مي نـهد بي تابي نامم

بيدل دهلوي اين نكته را كه مـهتاب و بناگوش يار هر دو سفيد و صاف و شير را كه صاف بكنند درد و صافي از آن باقي ميماند و بناگوش يار از مـهتاب هم صاف تر و سفيد ترست چنين مي پروراند:
شير انوار تجلي را چو مي كردند صاف + درد آن مـهتاب و صاف آن بناگوش تو شد
نظام دست غيب شيرازي اين مطلب را كه هر كس ناتوان بشود نفسش تنگ مي شود و نيروي نفس كشيدن ندارد و هر كس كه مي خواهد از بلندي بزمين بيايد بايد از پله اي فرود بيايد و مردم مصيبت كشيده جگرشان ميشود و فرو ميريزد چنين ادا كرده است:
صد پله نـهاديم ز جگر خويش + شايد بزمين بوسآيد نفس ما
صائب درين زمينـه كه آب اگر بسيار شد موج از سر ديوار مي گذرد و دلدار چون گل بي خاريست كه لطافت بسيار دارد مي گويد :
از كوچه اي كه آن گل بي خار بگذرد + موج لطافت از سر ديوار بگذرد
جوياي كشميري اين نكته را كه قفس مشبكست و سينة رنج كشيده و پاره پاره مي شود و دلداده ناله اي ميكند كه دل مردم را بدرد مي آورد و چيزي را كه بخيه بزنند ديگر آنچه درون آنست بيرون نمي ايد و عاشق راز خود را فاش نمي كند و نفس سوزان مانند سوزنيست كه بخيه بكند و عاشق رنج ديده هم آرزوي گوشـه نشيني و هم آرزوي چشم سرمـه آلود معشوق را دارد و چيزي كه درون ميان حبابست مانند آنست كه درون ميان آن گرفتار شده باشد و عاشق گرفتار هم چون اسير درون قفست درين غزل چنين بيان مي كند :
سينة صد چاك مانند قفس داريم ما + نالة پهلو شكافي چون داريم ما
رازدار عشق را نبود مجال دم زدن + بخيه بر زخم دل از تار نفس داريم ما
عاقبت با گوشـه اي از هر دو عالم ساختيم + كنج چشم سرمـه آلودي هوس داريم ما
زندگاني درون گرفتاريست ما را چون حباب + از قفس گوييم جويا که تا نفس داريم ما
همو درون غزل ديگري اين مطلب را كه سرو از خاك جمن مي رويد و مردم مستمند خاك نشين مي شوند و گل سمن كه سفيدست درون برابر لاله كه داغ دارد و سرختست و برنگ جگرست مانند پنبه ايست كه بر زخم گذاشته باشند و قد دلدار مانند سروست و هرگاه كسي نزديك طاوس برسد پرواز ميكند و ميكريزد و چمن كه مانند طاوس رنگارنگست عاشق سروست و دل دلدادگان مانند آنست كه درون زلف دلبر اسير باشد و اگر بر زلف شانـه بزنند و مويي از آن بريزد دلهايي كه اسيرند جابجا ميشوند و بآن رسنـهاي زلف بسته مي شوند بدين گونـه مي سرايد :
بي سرو قدت خاك نشينند چمن ها + شد پنبة داغ جگر لاله سمن ها
آهنگ گلستان چو كند سرو تو از شوق + آيند چو طاوس بپرواز چمن ها
بر زلف مزن شانـه كه محتاج نباشد + دلبستگي عاشق مسكين برسن ها
باز او اين نكته را كه سراب درون ميان بيابان مانعي و حايلي ندارد و مانند كسيست كه آغوش خود را باز كرده باشد و نسيمي كه بوي كسي را مي آورد همـه آنرا درون آغوش مي گيرند چنين مي گويد :
نسيم امروز با بوي كه آمد رو باين وادي + كه ماند آغوش حسرت باز هر موج سرابش را
نيز او اين مطلب را كه كشتگان شـهيد و آمرزيده اند و دم عيسي مرده را زنده مي كرده و تيغ معشوق هم اگر كسي را بكشد جاويدانش ميكند و بيخودي و از خود برون رفتگي و بيخود گشدگي انسان را بسر منزل تحقيق ميرساند چنين ادا كرده است:
كشتة عشق بتان زندة جاويد بود + دم عيسيست دم تيغ جفا بر سرما
اول كام بسر منزل مقصود رسيم + بيخودي درون ره تحقيق بود رهبر ما
صائب از اينكه كسي گوهر را بخاك نميندازد و اينكه درون روزگار نامساعد عبيبست باز كسي مانند او پيدا شـه باشد چنين نتيجه مي گيرد :
كسي بخاك چو من گوهري نپندارد + بسهو از گره روزگار وا شده ام
ثابت هندي از اينكه خار را آتش ميزنند که تا مانع از حركت پيادگان درون صحرا بناسد و خاك سرزمن دلدار دامن گيرست و نمي گذارد كسي از آنجا بيرون برود حال خود را چنين وصف كرده هست :
خار را آتش توان زد که تا نگيرد دامني + من نمي دانم علاج خاك دامن گير را
غني كشميري ازينكه مردم براي آتش افروختن خاشاك گرد مي آورند و بلبل هم آشيان خود را از خاشاك مي سازد چنين نتيجه گرفته هست :
جمع كردم مشت خاشاكي كه سوزم خويش را + گل كمان دارد كه بندم آشيان درون گلستان
شاپور طهراني ازين مطلب كه اگر كسي بخواهد بجاي بلند برسد بايد نردبان بگذرد و اكگر نردبان را بردارند ديگر رسيدن باو ممكن نيست ناز دلدار را كه باعث غرور او شده و دست كسي بدمنش نمي رسد چنين شرح مي دهد:
بدامنت نرسد دست كس كه جلوة ناز + ترا ببام فلك برد و نردبان برداشت
همو جاي ديگر ازينكه هر كسي سخن از زنار بگويد كافرست و زلف يار را بزنار تشبيه كرده اند اين نتيجه را گرفته هست :
كم كن اي شاپور از زنار زلفش گفتگوي + اين سخن ها آدمي را زود كافر مي كند
شاعر ديگري ازيكه يوسف را بچاه انداخته بودند و آبي كه از چاه ميتراود مانند آنست كه از چشمش جاري باشد اشك ريختن از چشم را درون دوري دلدار چنين وصف ميكند :
بسي مشكل بود دل كندن از ياران بعد از الفت + هنوز آب از غم يوسف ز چشم چاه مي آيد
شاعر ديگري لزينكه شرلب هر چه كهنـه تر شود پسنديده ترست و كسي را كه همـه خواستار او هستند جوانبخت ميگويد و را هم تاك گفته اند چنين نتيجه گرفته هست :
كهنـه هر چند شود بيشترش مي هواهند + تاك عجب بخت جواني دارد
شاعر ديگر باز درون وصف تاك و اينكه باغبان بتاك آب ميدهد و عقل و هوش را ميبرد چنين ميگويد :
باغبان بي جا نميريزد بپاي تاك آب + ي دارد كه عقل و هوش از سر مي برد
محمد قلي سليم طهراني درون همي زمينـه كه را رز هم مي گوين و مردم را از راه مي برد و در همسايگي او تاكستاني بوده چنين گفته هست :
همچو دهقان خانـه ام همساية رز بوده هست + همسايه مي ترسم كه از راهم برد
كليم درون يك غزل ازينكه چشم دلدار خانـهاي مردم را خراب ميكند و محتسب از خراب شدن مي خانـه نفع مي برد و در بيت ديگر ازاينكه كتابيكه اول و آخر آن افتاده ناقصسست و از اول و آخر جهان هم كسي خبر ندارد و در بيت ديگر ازينكه دفتر را اگر بشويند آنچه درون آن هست باطل مي شود و حسن دلدار رونق بهار را مي برد چنين نتيجه گرفته هست :
شكر چشم تو كند محتسب شـهر از آنك + هر كجا ميكده اي هست خراب افتاده است
ما ز آغاز و ز انجام جهان بي خبريم + اول و آخر اين كهنـه كتاب افتاده است
دفتر حسن بهرست كه درون عند توشست + جام لبريزم بدست رعشـه دار افتاده ام
شاعر ديگري ازينكه شيشـه را بزمين بزنند ميشكند و دل عاشقان را هم دليران ميشكنند چنين نتيجه ميگيرد :
ز يار هاي دلم هيچ گوشـه پيدا نيست + كدام سنگدلم شيشـه بر زمين زده است
واقف لاهوري اينكه سابقاً از استهوان شانة پيش بيني هايي درون بارة آيندة اشخاص ميكردند و سياهي گيسوي دلدار و سودايي كه باعث ديواتگي ميشود اين نتيجه را گرفته هست :
مآ ل من خوا داند ولي درون شانـه مي بينم + كه از سوداي گيسوي كسي ديوانـه خواهم شد
شاعر ديگري ازينكه زنجهاي عشق را از آسمان ميدانسته اند درون شكايت از بيداد گيريهاي چشم آسمانگون معشوق ميگويد :
دل خراب مرا جور آسمان كم بو + كه چشم شوخ تو هم ، ظالم ، آسمان گون شد
در همين زمينـه صائب تبريزي گفته اس :
من آن نيم كه بعمداً برند دل از من + بلاي چشم كبود تو آسماني بود
درين سبك امپرسيونيسم گاهي شاعر پاية استعاره را بجايي ميرساند كه بجاي صفت معمولي صفت دور تري را بچيزي نسبت ميدهد . مثلاً حافظ درون بارة نسيم بجاي آنكه خنكي يا راحت افزايي آنرا وصف كند بوي آنرا وصف كرده و گفته هست :
نسيم صبح عنبر بوست امروز + مگر يارم ره صحرا گفته ؟
شاعر ديگري فروغ ماهتاب را بجاي آنكه ببروشني وصف كند ببوي خوش وصف ميكند :
مگر از خانـه بيرون آمد آن مـه بي حجاب امشب ؟ + كه بوي ياسمن دارد فروغ ماهتاب امشب
عمارة مروزي شاعر معروف قرن پنجم خود را درون سخن خويش پنـهان كرده هست و ميگويد :
اندر سخن خويش نـهان خواهم گشتن + که تا برتو بوسه چونش بخواني

در سبك امپرسيونيسم گاهي فكر شاعر چنان دقيق ميشود كه شعر بنظر معما ميآيد ، از آنجمله ناصر علي هندي درون وصف آنكه دلدار با
انگشت عرق از روي خود پاك مرده هست انگشت خم كرده را بهلال يكشبه و روي دلدار را ببدر و آفتاب و قطرهاي عرق را بخوشة پروين تشبيه ميكند و ميگويد :
هلال يك شبه را چون قرين بدر كشيد + هزار خوشة پروين ز آفتاب چكيد
گاهي دامنة استعاره چنان وسعت ميگيرد و دور از حقيقت ميشود كه بننظر ميرسد شاعر خواسته هست شوخي بكند چنانكه شاعري براي وصف طبع خشك زاهد و چشم بي اشك او و آب وضويش كه ريشش را تر ميكند و جاري ميشود ميگويد:
فيض آب ديده نتوان يافت درون آب وضو + كاش زاهد را بجاي ريش مژگان تر شود
فصيحي هروي ازينكه اهل مدرسه يعني طلاب قديم مردم زنده دلي نبوده اند و مگسي كه درون ميان دو صفحة كتاب بماند درون موقعيكه كتاب را مي بندند درون آن ميان مي ميرد و طلاب از بسكه كتابهاي خشك ميخوانند دل مرده مي شوند چنين نتيجه گرفته هست :
خبر ز زنده دلي نيست اهل مدرسه را + كه دل بسان مگسي درون كتاب مي ميرد
كليم از اينكه هر كس بكار بيهودة كسي بخندد دندانش نمايان ميشود و هر كس بسيار راه برود بخية كفشش بيرون مي آيد اين نتيجه را مي گيرد :
بخيه كشم اگر دندان نما شد عيب نيست + خنده مي آرد همي بر هرزه گرديهاي من
يا اينكه صائب تبريزي ازينكه دستار بندان زمان او اهميت خود را درون بزرگي عمامـه مي دانسته اند و گنبد مسجد شاه اصفهان هم شكل عمامـه را دارد اين شعر را سروده هست :
گر بعمامـه كسي كوس فضليت ميزد + گنيد مسجد شاه از همـه فاضل تر بود
جاي ديگر همين مضمون را با اشاره باين كه درون زير گنبد هاي بلند صدا منعكس مي شو چنين ميگويد :
مخور صائب فريب زهد از عمامـه زاهد + كه درون گنيد ز بي مغزي صدا بسيار مي پيچد
يكي از انواع امپرسيونيسم معماست كه درون قرن هشتم و نـهم و دهم و يازدهم بسيار رواج داشته و هنوز درون افغانستان شاعران ميسرايند و كتابهاي فراوان درون آن نوشته و انواع مختلف از آن اختراع كرده و طبع آزمايي هاي عجيب درون آن كرده اند و دامنـه را بجايي رسانيده اند كه بسياري از مردم درون حل آن درون ميمانند ولي اساس آن درينست كه از شعر كلماتي استخراج كنند كه نام كسي يا چيزي را برساند.
مثلاً شاعري گفته :
نام بت من اگر بخواهي + سيبيست نـهاده بر سر سرو
در مصرع دوم « سيبيست » را كه تصور ميرود مراد « سيبي هست » باشد بايد « سي بيست » خواند كه سي ضرب درون بيست باشد كه ششصد ميشود و ششصد درون حساب جمل يا حساب ابجد حرف خاست و خا را كه بر سر سرو بگذارند خسرو ميشود .
شاعر ديگري ميگويد :
بنما رخ ماه خويش که تا كي باشند + زان زلف گلاله داغداران مـهجور
بايد از « زلف گلاله » داغداران را كه مراد حروف نقطه دار باشد خارج كرد يعني « ز » و « ف » را و ميماند « ل گلاله » و پس از آن لاله را هم كه داغ دارد بايد طرح كرد و لام و كاف مي ماند و سپس « بنما رخ ماه خويش » يعني رخ ماه را كه ميم باشد بايد نمود يعني بر آن لام و كاف افزود و « ملك »‌ بدست مي آيد كه نام كسست.
آنچه درين صحايف بنظر خوانندگان ميرسد قسمت اول از منتخبات آثار كسانيست كه درون قرن حاضر پيشرو ادبيات جديد بوده و آثار ادبي محض و بمعني اخص نوشته اند . درون قسمتي كه اينك انتشار مي يابد نمونـهائي از آثار چهار تن نويسنده اي كه بيش از ديگران درون معاصران خود نفوذ كرده اند گرد آمده هست .
طالبوف اثر ادبي محض بجز مسالك المحسنين كه رمانست ندارد . دهخدا استاد بزرگ ساده نويسي زمان حاضر نخست درون صور اسرافيل اين شاهكار هاي ادبي را كه همة آنـها درين صحايف گرده آمده انتشار داده هست و سپس درون روزنامـهاي ديگر آثاري درون همين زمينـه منتشر كرده هست كه متاسفانـه نيافتم که تا درين اوراق بگنجانم .
از جمال زاده آنچه انتشار يافته خوانده ام و منتخباتي ازو ترتيب داده ام.
اما از صادق هدايت متاسفانـه نتوانستم آن چنانكه ميرزيد حق وي را ادا كنم ، زيا كه متخبات آثار وي شايد باز نيم برابر ديگر آنچه درين صحايف گرد آمده هست ميشد اما بر حجم كتاب ميفزود ، ناچار بهمين اندازه اي كه خوانندگان ميبينند قناعت كردم و گرنـه جاي آن داشت كه از چهار كتاب او از « زنده بگور » و « سگ ولگرد » و « سه قطره خون »‌ و « بوف كور » باز قسمت هاي ديگري اختيار ميكردم و اي كار را بآينده باز ميگذارم .
قسمت عمده از اوراق اين كتاب و قسمت مخصوي باو چاپ شده بود كه خبر بسيار اسف انگيز خودكشي ور درون پاريس درون 19 فروردين امسال سخت مرا متأثر و ماتمزده كرد . شگفت هست كه وي خود بيش از ديگران محرك من درين كار بوده هست . درون تابستان گذشته روزي بمن اصرار كرد متخباتي از نويستندگان معاصر گرد آورم . ميگفت مردم بايد بدانند بهترين قسمتهاي آثار معاصران كدامست . نويسندگان خود نميتوانند اينكار را بكنند زيرا كه قهراً همة نوشتهاي خود را مي پسندند و نميتوانند بهترين قسمت را بر گزينند . ميگفت انيكار كسي استكه درون ادبيات اروپا و ادبيات ايران متخصص باشد و بتواند بهترين قسمت هر كتابي را بيرون بكشد . ميگفت اگر براي ديگران اينكار را نميكنيد براي خودم بكنيد و من شخصاً از شما ممنون ميشوم بهترين قسمتهاي مرا لا اقل بمن نشان بدهيد .
اين مرد و اين نويسندة بزرگ که تا اين درجه منصف و تا اين اندازه حقيقت دوست و بلند نظر بود اينك كه اين كتاب هنگامي منتشر ميشود كه او نيست هرچند كه تكرار نامش و ياد از مرگش تلخي خاصي درون ذوق من بر مينگيزد باز اين كتاب را بنام او بپايان ميرسانم .

طهران 20 ارديبهشت ماه 1330 سعيد نفيسي

منابع : يك ، دو ، سه ، چار ، پنج ، شش ، هفت ، هشت ، نـه ، ده ، يازده ، دوازده ، سيزده ، چارده ،




[بي تو: May 2007 - b2besar.blogspot.com همسر نجم الدىن شرىعتى کىست]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 07 Jan 2019 19:55:00 +0000